جدول جو
جدول جو

معنی درگذراندن

درگذراندن
گذراندن، از حد برون بردن
تصویری از درگذراندن
تصویر درگذراندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با درگذراندن

درگذراندن

درگذراندن
درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن:
مرز خراسان به مرزروم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.
منوچهری.
در کن ز آهنگ رزم، خصم ز میدان
درگذران تیر دلشکاف ز سندان.
منوچهری.
، عفو کردن. بخشیدن. بخشودن: درگذر تا درگذرانند. (خواجه عبداﷲ انصاری). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 101).
گیرم که ز من درگذرانی به کرم
زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم.
(منسوب به خیام).
و رجوع به درگذرانیدن شود
لغت نامه دهخدا

برگذراندن

برگذراندن
برتر بردن. رفعت دادن:
ز کردار، گفتار برمگذران
مگوی آنچه دانش نداری بر آن.
اسدی.
و رجوع به برگذاشتن شود
لغت نامه دهخدا

درگذرانیدن

درگذرانیدن
درگذراندن. داشتن که بگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). اطاشه. افاقه. (تاج المصادر بیهقی). امضاء. امغار. (منتهی الارب). فصد. تعدیه. (دهار) : ازهاق، درگذرانیدن تیر از نشانه. اعتاق، درگذرانیدن اسب را در دوانیدن. امحاط، درگذرانیدن تیر را از آنچه بر وی آید. تعبیر، درگذشتن و درگذرانیدن از آب. جوف، درگذرانیدن طعنه به اندرون کسی. (از منتهی الارب) ، درگذشتن. عفو کردن. غفران آوردن. بخشیدن. آمرزیدن. صفح. غفران. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بی هیچ واسطه چندان انعام کرد و بسیار چیزها از شما درگذرانید. (کتاب المعارف). و رجوع به درگذراندن شود
لغت نامه دهخدا

درگذارنده

درگذارنده
درگذار. غافر. غفار. غفور. (یادداشت مرحوم دهخدا). عَفُوّ. (مهذب الاسماء). بخشاینده. بخشایشگر
لغت نامه دهخدا