جدول جو
جدول جو

معنی درویدن - جستجوی لغت در جدول جو

درویدن
بریدن غله و علف از روی زمین درو کردن
تصویری از درویدن
تصویر درویدن
فرهنگ لغت هوشیار
درویدن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درو کردن
تصویری از درویدن
تصویر درویدن
فرهنگ فارسی عمید
درویدن
((دِ رَ دَ))
درو کردن
تصویری از درویدن
تصویر درویدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درویده
تصویر درویده
درو کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشیدن
تصویر درشیدن
روشنائی دادن، درخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرویدن
تصویر چرویدن
چاره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
داو خواستن، ادعا کردن، دعوی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرویدن
تصویر گرویدن
ایمان آوردن، باور کردن، به کسی یا چیزی عقیده پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرویدن
تصویر چرویدن
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷)، رفتن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تکیدن، پو گرفتن، تاختن، پوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرویدن
تصویر گرویدن
ایمان آوردن، تصدیق نمودن، قبول و اذعان کردن، تصدیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرویدن
تصویر گرویدن
((گِ رَ دَ))
ایمان آوردن، پذیرفتن، قبول کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درویده
تصویر درویده
دروشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درودن
تصویر درودن
بریدن گیاه و غلات از روی زمین درو کردن، درو کردن درویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویدن
تصویر دویدن
بسرعت و شتابان رفتن، رفتن با تعجیل، تند رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدن
تصویر دریدن
پاره کردن، چاک دادن، شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویدن
تصویر دویدن
با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پو گرفتن، پوییدن، تاختن، تکیدن، چرویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریدن
تصویر دریدن
((دَ دَ))
پاره کردن، شکافتن، چاک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درودن
تصویر درودن
((دُ دَ))
درو کردن، بریدن گیاهان با داس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دویدن
تصویر دویدن
((دَ دَ))
رفتن به تعجیل، شتابان تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دویدن
تصویر دویدن
Run, Scuttle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
бегать , спешить
دیکشنری فارسی به روسی
бігти , бігти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
correr, correr apressadamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
correre, correre velocemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
correr, correr rápidamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
courir, courir précipitamment
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جرى , سارع
دیکشنری فارسی به عربی