بمعنی چاره جستن باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). چاره جستن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چاره جویی کردن. چاره اندیشیدن: یکی دانش پژوهی داشت گربز به چرویدن نگشته هیچ عاجز. شاکربخاری. دولت و نصرت و سعادت را نیست کاری ورای چرویدن. شمس فخری (از جهانگیری). ، بمعنی دویدن باشد. (برهان) (آنندراج). دویدن و روان شدن. (ناظم الاطباء)