معنی درمزار - جستجوی لغت در جدول جو

درمزار

لغت نامه دهخدا

درزمان

رشته ای که برای دوختن چیزی به سوزن بکشند

فرهنگ فارسی عمید

مرغزار

چمنزار، سبزه زار، زمین سبز و خرم

فرهنگ فارسی عمید

شرمسار

خجل، شرمنده، برای مثال ای هنر از مردی تو شرمسار / از هنر بیوه زنی شرم دار (نظامی۱ - ۴۷)

فرهنگ فارسی عمید

دروزرا

از گیاهان گوشت خوار یا حشره خوار که دارای ۶ تا ۱۲ برگ پهن با دم برگ دراز است و در سطح برگ ها کرک های چسبناک و بلند وجود دارد و بیشتر در نواحی باتلاقی و نقاط سرد و معتدل و مرطوب می روید. در طب به عنوان ضد تشنج و سیاه سرفه به کار می رود

فرهنگ فارسی عمید

چرازار

چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور

فرهنگ فارسی عمید

برگزار

برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن

فرهنگ فارسی عمید

درربار

دربار، گوهرافشان، مرواریدبار، کنایه از خوش سخن، فصیح

فرهنگ فارسی عمید

پرآزار

بسیار آزرده، سخت رنجیده، دردمند، برای مثال دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)، بسیار آزار دهنده، برای مثال ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاش جوی (فردوسی - لغت نامه - پرآزار)

بسیار آزرده، سخت رنجیده، دردمند، برای مِثال دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)، بسیار آزار دهنده، برای مِثال ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاش جوی (فردوسی - لغت نامه - پرآزار)

فرهنگ فارسی عمید