- درماندن
- عاجز شدن
معنی درماندن - جستجوی لغت در جدول جو
- درماندن
- ناتوان شدن
- درماندن ((دَ دَ))
- بیچاره شدن، ناتوان گشتن
- درماندن
- فرو ماندن، ناتوان شدن، بیچاره شدن، عاجز شدن، فقیر و تهی دست شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عاجز، مفلوک
بیچاره شدن عاجز گشتن فرو ماندن مضطر شدن
توقف بسیار کردن، درنگ کردن
جدا شدن، مفارقت یافتن، جدا افتادن
بیچاره، ناتوان، عاجز، فقیر، بی چیز
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
ترساندن و گریزاندن
رم دادن، ترساندن و گریزاندن
پاره کردن، چاک دادن
اضطرار، عجز
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
خشمگین شدن آشفته شدن
بیچاره عاجز. فرومانده، جمع درماندگان
انباشتن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
بیچارگی، واماندگی
سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
آزرده شدن، ملول شدن
عاجز شدن
چسبانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فراموش شدن چیزی از کسی، بجای ماندن چیزی از کسی عمدا یا سهوا
چرخانیدن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
تهدید، بیم دادن
بسیار عمر کردن، پیر شدن
به لرزه درآوردن، تکان دادن