معنی درماندن درماندن دَرماندَن فرو ماندن، ناتوان شدن، بیچاره شدن، عاجز شدن، فقیر و تهی دست شدن فرو ماندن، ناتوان شدن، بیچاره شدن، عاجز شدن، فقیر و تهی دست شدن تصویر درماندن فرهنگ فارسی عمید