پاره کردن. بردراندن. بیشتر در تداول عوام، دریدن: بانگ او کوه بلرزاند چون شنۀ شیر سم او سنگ بدراند چون نیش گراز. منوچهری. بمیراند آتش فتنه ها را و خراب کند علامتهای آنراو براندازد آثار آن را و بدراند پرده های آنرا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را بدرانند پوست. سعدی. رجوع به دریدن و بردراندن شود