جدول جو
جدول جو

معنی دماندن

دماندن
(زِتَ)
مصدر متعدی از دمیدن. دمانیدن، رویاندن. رویانیدن:
فتح باب عنایتش به کرم
بدمانده ز شوره مهرگیاه.
ابوالفرج رونی.
اکنون نشانش آنکه ز سینه بجای موی
جز حرف عاشقی ندماند مسام تو.
سنایی.
و رجوع به دمیدن شود، جوش کردن. (یادداشت مؤلف) : و جوز خشک دهان را بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پسته، سدۀ جگر بگشاید و گرده را نیک بود و دهان بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بادنجان، اندر وی مادتی تیز و برنده و سوزان، خون را بسوزاند و سودا کند و دهان را بدماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا