جدول جو
جدول جو

معنی درستکار - جستجوی لغت در جدول جو

درستکار
کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دست، درست کردار، راست کار، صحیح العمل
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
فرهنگ فارسی عمید
درستکار
(دُ رُ)
استوار کار. (ناظم الاطباء). حکیم. (السامی) (مهذب الاسماء). حکمه. (دهار). آنکه کارهایش براستی و درستی انجام گیرد. درست کردار، امین. (ناظم الاطباء). معتمد
لغت نامه دهخدا
درستکار
حکیم، استوار کار، امین
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
فرهنگ لغت هوشیار
درستکار
آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار، امین، معتمد
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
فرهنگ فارسی معین
درستکار
امین، صالح
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
فرهنگ واژه فارسی سره
درستکار
امانت دار، امین، ثقه، درست، درست کردار، صحیح العمل، فریور، موتمن، مصیب، معتمد، نیکوکار
متضاد: دغل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوستکام
تصویر دوستکام
مقابل دشمن کام، کاری یا چیزی که به کام و مراد دل دوست باشد، یار مهربان، دوست خیرخواه، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترس کار
تصویر ترس کار
خداترس، زاهد، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کار
تصویر دست کار
کاردستی، هر چیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد، کنایه از همکار و هم دست و دستیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
دوست دارنده، یار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
(دُ رُ ری)
درستکار بودن. عمل درستکار. درست کرداری. حکمت. (السامی) ، امانت:
جامه و زر نهاد حالی پیش
کرد روشن درستکاری خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دوستدار، دوستار، دوست دارنده، رفیق شفیق، خواستار و خواهان: اسماعیل گفت: یا پدر دوستکاران خدا را با خواب چه کار است که شب بخوابند، (قصص الانبیاء ص 51)، رجوع به دوستدار شود،
- دوستکار کسی کردن، طرفدار وی ساختن، خواهان اوگردانیدن: ولیکن مردان و زنان را جمع کنند و دوستکار تو کنند، (قصص الانبیاء ص 76)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به دست کارنده. (برهان). صانع و استاد هنرمند. (غیاث). استاد چابکدست ماهر که دستکاری چیزها کند چون جراح و کحال و روشنگر. (انجمن آرا) (از آنندراج). صنعت و پیشه کار و پیشه ور و کارگر. (ناظم الاطباء). صنعت کار. کارگر. صنعتگر. اهل صنعت. کار دستی کننده چنانکه پیکرنگاری و صورتگری و کفاشی و نساجی و غیره. صانع. (دهار) (مهذب الاسماء) (تفلیسی) (السامی). صنّاع. (مهذب الاسماء) :
بدو گفت ما دستکاران بدیم
نه از تخمۀ نامداران بدیم.
فردوسی.
ثنا رفت از ایشان به هر مرز و بوم
بر آرایش دستکاران روم.
نظامی.
هوس پختم به شیرین دستکاری
هوسناکان غم را غمگساری.
نظامی.
ما أیدی فلانه، چه خوش دستکار است او. (منتهی الارب)، جراح. (یادداشت مرحوم دهخدا) : یکی از آن (از اسباب ستۀ طبیبان) هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازها دستکاران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گل چون طبیب دستکار آراسته هر جویبار
آید که نرگس را بخار ازدیده بردارد سبل.
فلکی شروانی.
باد خوارزمی چو سنگین دل پزشک دستکار
دست پر مسبار داردآستین پر نیشتر.
ازرقی (از آنندراج).
، کارساز و کارگزار. (ناظم الاطباء)، چست و چالاک و جلد، همکار. (برهان)، ساخته و پرداخته باشد مطلقا، و اضافه به هرکس که کنند و گویند دستکار فلان یعنی ساخته و پرداختۀ فلان. (برهان). ساخته و معمول هرکس. (آنندراج). صنعت و کاردست: هوا پردۀ قاری ازدستکار غبار در سر کشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 201).
گر آید ز من دستکاری شگرف
نیارند با من درین کار حرف.
نظامی.
گفتم این رخنه گر ز چشم بد است
دستکار کدام دام و دد است.
نظامی.
بر این گوشه رومی کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار.
نظامی.
بگفتا بر نشاط نام یاری
کنم زینسان که بینی دستکاری.
نظامی.
در دولتی کو کزین دستکار
بدیوار او برنشانم نگار.
نظامی.
چون آستین ز دست گذشته ست کار من
واو درنمی کشد ز چنین دستکار دست.
کمال الدین اسماعیل.
در شرفنامۀ منیری این بیت بصورت ذیل نقل شده و به سپاهانی نسبت داده شده است:
چون آستین ز دست گذشته ست کار من
او درنمی کشد ز چنین دستکار دست.
، فوطه: هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توری... یا دستکار که فوطه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463، چ فیاض ص 456)، نشان و فرمان و نقش و کارنامه را گویند که بر دیوارها بچسبانند و بر سنگها نقش کنند بجهت اعلام و تماشای مردم. (برهان). اعلان، ستم و ظلم. دست اندازی:
خرابی داشت از کار جهان دست
جهان از دستکار این جهان رست.
نظامی.
، تمسک. (ناظم الاطباء)،
{{نام مرکّب مفهومی}} به دست کاشته شده. محصول دستکار، مقابل محصولی است که با ماشین کارند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
خیرخواه، خواستار
فرهنگ لغت هوشیار
یار مهربان رفیق، معشوق، امری که بکام و مراد دل دوست باشد مقابل دشمنکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستکار
تصویر راستکار
پرهیزکار، درستکار و مقدس و عادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستکام
تصویر دوستکام
خوشبخت، شادکام، کامیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درختکاری
تصویر درختکاری
کاشت درخت نهال کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستوار
تصویر دوستوار
صمیمانه، دوستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
با دست کار کردن، صنعت یدی، دست بردن در چیزی تصرف کردن، مرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستکار
تصویر دستکار
هنرمندی و استاد چابک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستکاری
تصویر درستکاری
عمل درستکار درست کرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
یار مهربان، دوست موافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستکار
تصویر دستکار
((دَ))
ساخته شده با دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درختکاری
تصویر درختکاری
کاشت درخت یا درختچه، نهال کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوستکام
تصویر دوستکام
یار مهربان، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
Manipulation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
Fond
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
манипуляция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
нежный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
Manipulation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
liebevoll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
маніпуляція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
люблячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
manipulacja
دیکشنری فارسی به لهستانی