جدول جو
جدول جو

معنی درستکار

درستکار
آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار، امین، معتمد
تصویری از درستکار
تصویر درستکار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با درستکار

درستکار

درستکار
کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دَست، دُرُست کِردار، راست کار، صَحیحُ العَمَل
درستکار
فرهنگ فارسی عمید

درستکار

درستکار
استوار کار. (ناظم الاطباء). حکیم. (السامی) (مهذب الاسماء). حکمه. (دهار). آنکه کارهایش براستی و درستی انجام گیرد. درست کردار، امین. (ناظم الاطباء). معتمد
لغت نامه دهخدا

درستکار

درستکار
امانت دار، امین، ثقه، درست، درست کردار، صحیح العمل، فریور، موتمن، مصیب، معتمد، نیکوکار
متضاد: دغل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

دوستکار

دوستکار
دوستدار، دوستار، دوست دارنده، رفیق شفیق، خواستار و خواهان: اسماعیل گفت: یا پدر دوستکاران خدا را با خواب چه کار است که شب بخوابند، (قصص الانبیاء ص 51)، رجوع به دوستدار شود،
- دوستکار کسی کردن، طرفدار وی ساختن، خواهان اوگردانیدن: ولیکن مردان و زنان را جمع کنند و دوستکار تو کنند، (قصص الانبیاء ص 76)
لغت نامه دهخدا

درستکاری

درستکاری
درستکار بودن. عمل درستکار. درست کرداری. حکمت. (السامی) ، امانت:
جامه و زر نهاد حالی پیش
کرد روشن درستکاری خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا