جدول جو
جدول جو

معنی درزنگی - جستجوی لغت در جدول جو

درزنگی
(دَ زَ)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 150 هزارگزی جنوب کهنوج و دو هزارگزی باختر راه مالروانگهران به مارز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
پارگی، پاره شدگی، چاک، شکاف، کنایه از پررویی، بی شرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردنگی
تصویر مردنگی
فانوس بزرگ شیشه ای که سر و ته آن باز است و شمع یا چراغ را درون آن می گذارند، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغبانه، چراغ بادی، فانوس، چروند، قندیل، چراغ پرهیز، چراغ واره، چراغ بره، چراغدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرینگی
تصویر دیرینگی
دیرینه بودن، کهنگی، قدمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهنگی
تصویر برهنگی
لختی، لخت بودن، بی پوشاک بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرینگی
تصویر جرینگی
نقد، پولی که نقداً به کسی داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
مربوط به فرهنگ، کسی که در آموزش وپرورش کار می کند، معلم، مربی، شخص بافرهنگ و باادب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیّاطی، عمل دوختن لباس یا چیز دیگر، دوخت و دوز، خیاطت، درزی گری
پیشۀ دوزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنگی
تصویر درنگی
با استقامت، مقاوم، برای مثال گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منم (فردوسی - ۲/۸۴) ، طولانی، چیره، مسلط، کنایه از سست، درنگ کننده، کاهل، برای مثال درنگی نبودم به راه اندکی / سه منزل همی کرد رخشم یکی (فردوسی - ۳/۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ زَ گَ)
سوزن گری. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر روا باشد که با فقد غربال گری و درزنگری وجوب نماز آدینه ساقط باشد اگر شیعه گویند که با فقد امامی معصوم نماز آدینۀ فریضه بجماعت ساقط باشد با آن قیاس می باید کردن. (کتاب النقض ص 430). رجوع به درزن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهرکی است (در ماوراءالنهر) از گرد او خندق است و از حدود چغانیان است و از وی پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین. (حدود العالم ص 67). رجوع به دارزنج شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
منسوب به برزنگ و آن شهری است از نواحی اران.
- غلام برزنگی، سیاه برزنگی یا دده برزنگی، با قدی سخت بلندو سبیلهای دراز بی تربیت و بی دانش و مایل بشهوات پست. (یادداشت مؤلف) ، کشت کردن. زراعت کردن:
همه واذیج پر انگور و همه جای عصیر
زانچ برزیدن کنون بر بخورد برزگرا.
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلتنگی
تصویر دلتنگی
حالت کیفیت تنگدل اندوهگینی غمناکی ملامت تنگدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزانگی
تصویر فرزانگی
خردمندی، عاقلی، بخردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرهنگی
تصویر سرهنگی
شغل و رتبه سرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزدگی
تصویر سرزدگی
پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزندگی
تصویر دوزندگی
خیاطی، سوزنکاری
فرهنگ لغت هوشیار
دیرینه بودن، سابقه خدمت اداری مدت زمانی که از آغاز اشتغال بخدمت یک کارمند سپری شده سابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
چاک و شکاف و پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزیگر
تصویر درزیگر
خیاط، درزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درندگی
تصویر درندگی
عمل درنده، سبعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهنگی
تصویر برهنگی
لختی عریانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزندگی
تصویر ارزندگی
عمل ارزیدن ارزنده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگی
تصویر اردنگی
اردنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگی
تصویر درنگی
کاهل، تنبل، اهمال کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
آنکه در پی دانش و دانش آموزی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگی
تصویر درنگی
کندرو، سست، پابر جا، استوار، به درازا کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگی
تصویر درنگی
آهستگی، تأخیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
ادبی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرزانگی
تصویر فرزانگی
حکمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرینگی
تصویر نرینگی
ذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
سیاه زنگی، سیاه پوست، کاکا سیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاهی در محمد آباد بهشهر که در زمین پست قرار داشته و باور
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن برنج در خزانه، دزدی، گل شقایق، خزانه ی برنج به اندازه ی طول سوزن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیاه، سیاه پوستی که رنگ براق پوستش به سیاهی مطلق نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی