معنی درنگی درنگی با استقامت، مقاوم، برای مثال گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منم (فردوسی - ۲/۸۴) ، طولانی، چیره، مسلط، کنایه از سست، درنگ کننده، کاهل، برای مثال درنگی نبودم به راه اندکی / سه منزل همی کرد رخشم یکی (فردوسی - ۳/۱۷۹) تصویر درنگی فرهنگ فارسی عمید
دانگی دانگی پولی که چند تن - که با هم به گردش روند - از جهت سهم هزینه خود پردازند. دانگی فرهنگ لغت هوشیار
فرنگی فرنگی از مردم فرنگ، اروپایی، تهیه شده یا نشئت گرفته از اروپا مثلاً نخودفرنگی، گوجه فرنگی، رایج در اروپا فرهنگ فارسی عمید