- دررسیدن
- رسیدن واصل شدن، آمدن، فراهم شدن
معنی دررسیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- دررسیدن
- رسیدن، فرارسیدن، به موقع رسیدن، ناگاه وارد شدن
- دررسیدن ((دَ رِ دَ))
- رسیدن، به موقع رسیدن، فراهم شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وا رسی کردن
حاضرآمدن، به انتها رسیدن مدت
بررسی کردن، وارسی کردن، رسیدگی کردن به کاری، پرسیدن، برای مثال آز بگذار که با آز به حکمت نرسی / ور بیان بایدت از حال سنائی بررس (سنائی۲ - ۱۸۳)
وحشت کردن
درنگ کردن
گفتن، لائیدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
(درخشید درخشد خواهد درخشید بدرخش درخشنده درخشان درخشیده درخشش)، روشن شدن برق زدن، پرتو افکندن نور افکندن
روشنایی دادن
خزیدن بداخل
فرانسوی افت
دوسیدن
آگاهی رسیدن اطلاع رسیدن
ناگهان رسیدن ناگاه حاضر شدن: به سبب تعمیر جاده راه بسته شد سه اتومبیل دیگر هم سر رسید
درخشیدن، لرزیدن، جنبیدن
روشنایی دادن، پرتو افکندن، برق زدن
نوشیدن، سرکشیدن، جذب کردن، پیش کشیدن
درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن، بازایستادن
رنج بردن در کاری یا برای چیزی، عادت کردن به چیزی
ناگهان از راه رسیدن، فرارسیدن موعد کاری، فرارسیدن
رسیدن، درآمدن، نزدیک شدن و رسیدن وقت چیزی یا کاری
گفتن، سخن گفتن، سخن سر کردن، برای مثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کند زبان (فرخی - ۳۲۷) ، آواز کردن، بانگ برآوردن
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فریب دادن، فروتنی کردن
فریب دادن حیله کردن، چاپلوسی کردن
عادت کردن، آموخته شدن
نداآمدن
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)
واهمه کردن