جدول جو
جدول جو

معنی درب - جستجوی لغت در جدول جو

درب
در٢، در بزرگ، دروازه، دروازۀ فراخ
تصویری از درب
تصویر درب
فرهنگ فارسی عمید
درب
(تَ یَ)
خوگر شدن به چیزی. (از منتهی الارب). خوی کردن. (تاج المصادر بیهقی). اعتیاد. (از اقرب الموارد) ، حریص گشتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دربه. و رجوع به دربه شود، حاذق و ماهر گردیدن شخص در کار خود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درب
(دَ)
بمناسبت دروازۀ شهر، محله و نواحی داخل شهر در مجاورت هر دروازه بنام همان دروازه نامیده شده است، چنانکه درب ری، درب قزوین، که نام محله ای است مجاور دروازه ای که از آن بسوی ری رونداز قزوین، و مرادف کلمه باب... است.
- درب الآجرّ، محله ای بوده است به بغداد. رجوع به آجر در همین لغت نامه و معجم البلدان شود.
- درب البیضاء، به شیراز بوده است، درنزدیکی حصار آن، و نام آن در کتاب شدّالازار معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی آمده است. رجوع به شدالازارص 114 شود.
- درب الجوف، دربندی است به بصره. (از منتهی الارب).
- درب الحبش، در خطۀ هذیل به بصره باشد. رجوع به حبش (درب ال...) در همین لغت نامه شود.
- درب الزّعفران، در کرخ بغداد بوده است و تاجران و سرمایه داران و گاهی فقیهان در آنجا ساکن بودند. (از معجم البلدان).
- درب السلف̍ی، در بغداد است و اسماعیل سلفی محدث بن عباد در آن سکونت کرده. (از منتهی الارب).
- درب السلق، در بغداد بوده است و نسبت بدان سلقی ّ شود. (از معجم البلدان).
- درب الغله، محله ای بوده است در بغداد و بمناسبت اینکه حکیم صاعدبن هبهاﷲ بن تومای نصرانی به سال 620 هجری قمری در این محل بقتل رسیده است، نام آن در عیون الانباء ص 303 آمده است.
- درب الفالوذج، محله ای بوده است در بغداد و بمناسبت اینکه تولد موفق الدین عبداللطیف بغدادی به سال 557 هجری قمری در آنجا بوده، نام آن در عیون الانباء ج 2 ص 202 آمده است.
- درب القلّه، نام آن در شعرمتنبی آمده و صاحب معجم البلدان حدس زده که در بلاد روم باشد. (از معجم البلدان).
- درب القیّار، محله ای است بزرگ و مشهور در بغداد. (از معجم البلدان).
- درب المفضّل، محله ای بوده است در شرق بغداد منسوب به مفضل بن زمام، مولای المهدی. (از معجم البلدان).
- درب النهر، دو موضع است در بغداد: یکی در نهرالمعلی در جانب شرقی و دیگری در کرخ. (از معجم البلدان).
- درب جمیل، دربندی است به بغداد. (از معجم البلدان).
- درب حبیب، در بغداد بوده است از نهر معلی. (از معجم البلدان).
- درب حنظله، دربی در ری بوده است. (از معجم البلدان).
- درب درّاج، محله ای است بزرگ در وسط شهر موصل. (از معجم البلدان).
- درب دینار، درب و محله ای است به بغداد. (از معجم البلدان).
- درب سلیم، دربی است در بغداد از جانب شرقی از ناحیۀ رصافه. (از معجم البلدان).
- درب سلیمان، در بغداد است مقابل جسر و آن در ایام آبادانی بغداد در روزگار مهدی و هادی و رشید خلفای عباسی بوده است و بنام سلیمان بن جعفر بن ابی جعفر منصور (متوفی بسال 199 هجری قمری) می باشد. (از معجم البلدان).
- درب شیر، محله ای بوده است به همدان و در تاریخ گزیده ص 787 بمناسبت اینکه مدفن شیخ حافظ ابوالعلی حسن بن احمد عطار همدانی (متوفی به سال 560 هجری قمری) در آنجا بوده نام آن آمده است.
- درب فراشه، محله ای است در بغداد در نهر معلی. (از معجم البلدان ذیل فراشه).
- درب فیروزآباد، محله ای بوده است در هرات و بمناسبت اینکه مدفن خواجه قطب الدین نیشابوری در آنجا بوده است. نام آن در تاریخ گزیده ج 1 ص 794 آمده است.
- درب منیره، محله ای است در شرق بغداد در انتهای بازاری که به سوق السلطان مشهور است، و این محله تا زمان یاقوت حموی، آباد بوده و منسوب به منیره از موالی محمد بن علی بن عبداﷲ بن عباس می باشد. (از معجم البلدان).
، طریق و راه چنانکه ابن الوردی گوید ’کل من سار علی الدرب وصل’. (از ذیل اقرب الموارد)، هر راه که به روم رود. (منتهی الارب). هر محلی که از آن به بلاد روم داخل شوند. (از اقرب الموارد). مابین طرسوس و بلاد روم را گویند، چون که مانند ’درب’ تنگ است. (از معجم البلدان). و گویند راه نافذ و عمومی آن به تحریک (د ر) است و غیر آن به تسکین (د ر) است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، تنگی که اندر کوه بود. (دهار). اصل معنی درب، مضیق و تنگنای در کوه است، جای خشک کردن خرما. (از منتهی الارب). جایی که خرما نهند تا خشک گردد. (از اقرب الموارد). ج، اءدراب. (اقرب الموارد)، ’درب’ در ترکیب ذیل به کار رفته است، اما معلوم نیست که از این ماده باشد و شاید از مادۀ دیگر مثلاً دریدن باشد (؟) :
- درب و داغان (داغون) ، آشفته و پریشان و متلاشی. و گاه به معنی پریشانی و آشفتگی اشخاص بر سبیل مطایبه و مزاح استعمال می شود. (فرهنگ لغات عامیانه).
- درب و داغان کردن، به قطعات خرد از هم پراکندن. بکلی از هم پاشیدن خانه، قلعه، کفش یا چیزی دیگر را. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
درب
(دَ)
دهی است از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 6هزارگزی خاور باغ ملک و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه. آب آن از رود خانه ابوالعباس و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ جانکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
درب
(دَ)
دروازۀ فراخ ازکوچۀ خرد. (منتهی الارب). در بزرگ کوچه. (از اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب (ص 153) گوید: اصل ’دروب’ عربی نیست و عرب آنرا در معنی ابواب بکار برده است، لذا مداخل تنگ بلاد روم را نیز دروب گفته اند، چون آنها بسان دروازه ای بود که بدان منتهی می شد و در این معنی از قدیم استعمال شده، چنانکه امروءالقیس گوید:
بکی صاحبی لمارأی الدرب دونه
وأیقن أنّا لاحقان بقیصرا.
دروازۀ کلان. (منتهی الارب). در بزرگتر چون در کاروانسرا و غیره. (از اقرب الموارد). دروازه. (دهار) (غیاث). بلق. در شهر. دروازۀ شهر. دربند. ج، دراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دروب. (دهار) (ناظم الاطباء) : بر هر دربی حربی از سر گرفتند. (جهانگشای جوینی). قم را چند راه است و چند درب و چند میدان. (تاریخ قم ص 20)
لغت نامه دهخدا
درب
(دَ رَ)
هر راه نافذ که از آن به روم و آسیای صغیر روند. (ناظم الاطباء). درب. و رجوع به درب شود
لغت نامه دهخدا
درب
(دَ رِ)
صفت است مصدر درب را. (از اقرب الموارد). معتاد و خوگر، حریص و آزمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به درب شود
لغت نامه دهخدا
درب
(دُ رُب ب)
ماهیی است زردرنگ. (منتهی الارب). ماهیی است زردرنگ، چنانکه گویی زراندوده است. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
درب
در بزرگ، دروازه دروازه ها دروازه ها
تصویری از درب
تصویر درب
فرهنگ لغت هوشیار
درب
((دَ رْ))
در بزرگ، دروازه شهر یا قلعه، جمع دروب
تصویری از درب
تصویر درب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربی
تصویر دربی
مسابقه ای که میان دو تیم همشهری برگزار می شود، شهرآورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربه
تصویر دربه
درپی، تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربت
تصویر دربت
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت، خوگر شدن و حریص گشتن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربر
تصویر دربر
در بغل، در کنار، در سینه
دربر داشتن: در بغل داشتن، شامل بودن
دربر کشیدن: در آغوش کشیدن
دربر گرفتن: شامل بودن
فرهنگ فارسی عمید
(دَبَ / بِ)
پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (برهان). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). درپه. درپی. وصله. رقعه:
زبس دربه که زد بر خرقۀ خویش
ز سنگینی بدی هفتاد من بیش.
شمس کوتوالی.
رجوع به درپه و در پی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
عادت و خوی و دلیری بر حرب و هر کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوهان گاو بداصل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دربه. درپه. درپی. پینه و پیوندی که بر جامه دوزند. (برهان). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه و جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). رقعه. وصله:
سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه دربی پذیرد و نه رفو.
سوزنی.
رجوع به دربه و درپه و درپی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به درب که جایگاهی است در نهاوند، منسوب به درب که جایگاهی است در بغداد. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ با)
موضعی است به عراق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دربای. دروایست و ضروری و مایحتاج. (برهان). چیزی را گویند که به آن احتیاج باشد وآنرا دربایست نیز گویند. (جهانگیری). ضروریات. لوازم. ناگزیر. ناگذران. بایسته. و رجوع به دربای شود.
- درباتر، لازم تر. الزم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خوگر شدی به چیزی. (از منتهی الارب). معتاد شدن. (از اقرب الموارد) ، حریص گشتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درب. و رجوع به درب شود
لغت نامه دهخدا
(دِ بِ)
بندر و شهری است از اتحادیۀ افریقای جنوبی، دارای 430900 تن سکنه. مرکز معادن زغال سنگ و استخراج آن و فلزکاری است. نام قدیم آن پرت ناتال بوده است
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال ایذه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ بَ)
مؤنث درب، حریص. گویند: عقاب دربه علی الصید، عقاب حریص و دلیر بر شکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن عاقل و خردمند، زن حاذق و ماهر در صنعت خویش. (از اقرب الموارد). و رجوع به درب شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال ایذه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دربه. دلیری بر جنگ و بر هر کار: از هر شدتی دربتی حاصل کردند. (تجارب السلف). رجوع به دربه شود
لغت نامه دهخدا
خوی گیری (عادت)، دلیری جنگ آمایی، آزمودن آزمودن آزمایش کردن، کار آزمودگی خبرگی، خو گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربر
تصویر دربر
در کنار، در سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
((دُ بِ یا بَ))
آزمودن، آزمایش کردن، کار آزمودگی، خیرگی، خو گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربا
تصویر دربا
((دَ))
ضرورت، نیازمندی، سزاواری، شایستگی، دربایست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربت
تصویر دربت
((دُ بَ))
عادت، خو، تجربه، دلیری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربی
تصویر دربی
((دِ))
مسابقه اسب دوانی ویژه اسب های سه ساله، رقابت ورزشی همراه با تعصب بین دو تیم همشهری
فرهنگ فارسی معین
مواظبت، مراقبت، در قید و بند بودن، دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی