- دخل
- در آمد، چیزی که حاصل شود
معنی دخل - جستجوی لغت در جدول جو
- دخل
- مقابل خرج، درآمد، سود، بهرۀ مال، درآمدن
- دخل ((دَ))
- درآمد، عایدی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شب گردک (زفاف)، درون راز، درون، رنگ آمیزی
باطن امر
آرام آرام سوختن، اندک اندک در آمدن
جای داخل شدن، راه دخول، کلمه ای در فرهنگ، دایره المعارف، لغت نامه و مانند آنکه تعریف و توضیحاتی برای آن داده می شود، درآمد، دخالت، اثرگذاری، اعتراض، خرده، ایراد، برای مثال خواهی که رستگار شوی راست کار باش / تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲ - ۶۸۰)
درون شو، راه دخول، راه در آمدن، گذرگاه
خسیس، ناکس، لئیم
زرین پران هزار آوایان
خاشکدان
عایدی آوردن، فایده دادن، عایدی داشتن
درآمد زانیچی (درآمد ملی)
نیازمندتر خلل آوردن خلل و رخنه کردن خلل رسانیدن زیان رسانیدن بهم زدن و درهم و برهم کردن، یا اخل در امری. کارشکنی
پرپهن خرفه فرفخ بقله الحمقاء رجله
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
در آینده، در کار کسی مداخله کردن، دوست خاص، پناهنده
تاریکی
دمبل، دنبل، قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سرباز کند و گاهی محتاج نشتر شود
جمع دلال، کرشمه ها
فربهیدن: فربه شدن، جمع دلوخ، خرمابنان پربار
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
پارسی تازی گشته دکل تیر کشتی خرمای پست لاغر باریک
خر زهره از گیاهان کتران سفت (کتران قطران)
حیله و نادرستی
بچه گرگ بچه شغال
درون، تو یا درون، تو، اندرون
خرمابن
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، طرف آبکشی زنبیلی بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند
طبل طبل بزرگ کوس
بره ماده
پر گوشت، ستبر آگنده گوشتی