جدول جو
جدول جو

معنی دانگانه - جستجوی لغت در جدول جو

دانگانه
آنچه به یک دانگ یعنی یک ششم درهم بیرزد، چیزی کم و نزدیک به یک دانگ، برای مثال گرچه مرا هست به خروار فضل / نیست ز دانگانه مرا یک تسو (کمال الدین اسماعیل - ۵۱۹)
تصویری از دانگانه
تصویر دانگانه
فرهنگ فارسی عمید
دانگانه
(نْ نَ / نِ)
از: دانگ + انه،. صاحب آنندراج گوید اصل کلمه دانگ گانه است یعنی یک عدد دانگ. و یک گاف را حذف کرده اند. (آنندراج)، در اصطلاح سهمی که هر کس دهد در مهمانی و غیره. آن باشد که چون جمعی بسیر و گشت روند هر یک زری بدهند تا از آن سرانجام خوردنی و مایحتاج آن سیر کنند. (از برهان). آن باشد که چون جمعی بسیر و گشت روند هر کدام زری بدهند تا از آن سرانجام خوردنی کنند. (غیاث). آن باشد که چیزی چند نفر شریک شوند و هر یک دانگی دهند و آن چیز را خرند و با خود بصحرا و باغ برندو باتفاق خورند. (از آنندراج). طعامی که هر چند کس بحصه و نصیب قیمت و مصالح آن بدهند و دنگادنگی نیز گویند. زری را گویند که چون جمعی به سیر و گشت باغ و بهار روند هر یک قدری زر دهند تا از آن سرانجام خوردنی و مایحتاج آن مهیا شود. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). سهمی که هر کس در خرید چیزی یا هزینۀ سفری و یا مهمانی دهد. دانگ. دنگادنگی. نهد (ن / ن ) . نفقه و هزینه که در سفر هر یک از رفیقان برابر یکدیگرند برآورند. (منتهی الارب). توشی، ضیافت کردن اطفال باشد یکدیگر را و این را در خراسان دانگانه گویند. (برهان). توژی، آن باشد که اطفال هر کدام چیزی بیاورند و طعامی پزند و یکدیگر را ضیافت کنند و آنرا بعربی توزیع خوانند. (برهان)، پول. پول خرد. وشاید همان دانگ (دانق) شش یک درهم باشد:
همه در جستجوی دانگانه
از شریعت بجمله بیگانه.
سنائی.
چو شد خنب خالی بشکرانه ای
درونش نهادیم دانگانه ای.
نزاری (دستورنامه چ روسیه ص 66).
با کف دربار تو هر دم ز ننگ
ابر زند بر رخ دریا تفو...
گرچه مرا هست بخروار فضل
نیست ز دانگانه مرا یک تسو.
کمال اسماعیل.
، چیزی قلیل نزدیک به یک دانگ، آنچه بدانگی ارزد:
مارگیر آن اژدها را برگرفت
سوی بغداد آمد از بهر شگفت
اژدهایی چون ستون خانه ای
میکشیدش از پی دانگانه ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دانگانه
(نَ نَ /نِ)
رخت و متاع خانه. (برهان) (غیاث). متاع و کالا. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) :
ای در جوال عشوه علی وار ناشده
از حرص دانگانه بگفتار روزگار.
انوری.
این تشنیع بر شیعه میزد بطمع ناموس و بازارچه و دانگانه. (کتاب النقض ص 442)
لغت نامه دهخدا
دانگانه
متاع و کالای خانه
تصویری از دانگانه
تصویر دانگانه
فرهنگ لغت هوشیار
دانگانه
((نِ))
پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می شود، چیزی که یک ششم دانگ بیارزد
تصویری از دانگانه
تصویر دانگانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داسگاله
تصویر داسگاله
داس کوچک، علف بر، دستگاله، دستغاله، منگال، برای مثال چون درآمد آن کدیور مرد زفت / بیل هشت و داسگاله برگرفت (رودکی - ۵۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهگانه
تصویر ماهگانه
شهریه، ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
دیواره هایی که از ته نشست های آب رودخانه در کناره های بستر رود تشکیل می شود، بام، پشت بام، پنجره، دریچه، صفه یا جای هموار و بلند در کمر کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
شیر دادن و پروردن کودک، دایگی، دایگی کردن، دایه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
مدرسۀ عالی که تمام علوم در آنجا تدریس شود، مؤسسۀ آموزش عالی بزرگی که شامل چند دانشکده و رشته های گوناگون در سطح بالاتر از دیپلم در آن آموزش داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جداگانه
تصویر جداگانه
علی حده، تنها، به طور انفرادی، تنهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادگانه
تصویر مادگانه
به روش مادگان مانند زنان، زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلنگانه
تصویر پلنگانه
مانند پلنگ مانند پوست پلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در 11هزارگزی شمال باخترگیلان و 2هزارگزی جنوب شوسۀ گیلان به قصرشیرین. دشت است و گرمسیر و مالاریائی و دارای 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان و محصول آنجا غلات و برنج و توتون و حبوبات و پنبه و لبنیات و صیفی است. شغل مردم آن زراعت و گله داری است و ساکنین از طایفۀ کلهر هستند. راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ رِ نَ)
ده کوچکی است از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فساواقع در 34 هزارگزی جنوب باختری داراب و کنار راه شوسۀ دارب به فسا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
همچون مادگان زنانه: تا ز درج گهر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند... (هفت پیکر. ارمغان 147)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهگانه
تصویر ماهگانه
ماهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلنگانه
تصویر پلنگانه
برنگ و مانند پوست پلنگ، پوست پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
محل دانش، جای علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادگانه
تصویر پادگانه
پشت بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه گانه
تصویر دانه گانه
اسباب و متاع دنیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانگانه
تصویر دیوانگانه
مانند دیوانگان همچون مجنونان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
پرورش کودک، دلسوزی و محبت مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالگانه
تصویر پالگانه
پنجره بالکانه، بالکن پیش آمدگی ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگانه
تصویر بادگانه
دریچه مشبکی که توسط آن از درون اطاق بیرون را توان دید و بعکس
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که مرکب از دو جزو باشد، آنچه که دوبار بکار برند رطل دوگانه، نماز دو رکعتی نماز صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداگانه
تصویر جداگانه
منفرد، مستقل، مجزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادگانه
تصویر پادگانه
((دِ نِ))
بام، پشت بام، پنجره، دریچه، فضای صاف و بلند در دامنه کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاندانه
تصویر جاندانه
((نِ))
آن بخش از جمجمه که در کودکی نرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جداگانه
تصویر جداگانه
((جُ نِ))
تنها، قطعه قطعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایگانی
تصویر دایگانی
پرورش کودک، دلسوزی و محبت مادری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش، مؤسسه علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانگاه
تصویر دانگاه
کالا، ابزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادگانه
تصویر بادگانه
((نِ))
دریچه مشبکی که توسط آن از درون اتاق بیرون را توان دید و به عکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگرانه
تصویر دادگرانه
عادلانه، عدالت، منصفانه
فرهنگ واژه فارسی سره