جدول جو
جدول جو

معنی داغونی - جستجوی لغت در جدول جو

داغونی
منسوب به بیت البلاط، ابوسعید مسلمه بن علی بلاطی، محدث و ساکن مصر بود. وی بسال 190 هجری قمری در مصر درگذشت. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داوودی
تصویر داوودی
مربوط به داوود مثلاً زره داوودی، لحن داوودی، در علم زیست شناسی نوعی گل درشت و پرپر به رنگ های سرخ، زرد و سفید، در علم زیست شناسی گیاه این گل با شاخه های راست و بلند و برگ های بریده که بلندیش تا یک متر می رسد و در تابستان و پاییز گل می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامۀ ابریشمی، نوعی خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابونی
تصویر صابونی
چیزی که به کف صابون آغشته شده است، صابون ساز، صابون فروش، در علم زیست شناسی ویژگی هر یک از گیاهانی که مانند صابون خاصیت پاک کنندگی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغانه
تصویر داغانه
در دورۀ صفویه، پولی که به عنوان مزد داغ کردن یا باج و خراج چهارپایان گرفته می شد
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از معبودان مردم فلسطین، او را بصورت نیمه انسان و نیمه ماهی تصویر کنند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
صورتی و تلفظی از کلمه داغان متداول میان مردم تهران، رجوع به داغان شود
لغت نامه دهخدا
(نی ی)
منسوب به قریۀ زاغون. و رجوع به زاغونی و زاغون شود
لغت نامه دهخدا
احمد بن حجاج بن عاصم مکنی به ابوجعفر منسوب به زاغون از قریه های بغداد است، وی از احمد بن حنبل روایت دارد و حافظ عبدالعزیز بن محمد بن اخضرحدیث ذیل را بدین گونه از وی نقل کرده است: عبداﷲ بن احمد روایت کند از ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب از عبدالواحد بن احمد از ابوسعید النقاش، از ابوالنصر محمد بن احمد بن عباس از جد خود عباس بن مهیار از ابوجعفر احمد بن حجاج بن عاصم (اهل قریه زاغونی) از احمد بن حنبل از خلف بن ولید از ابی ظبیان از علی بن ابیطالب از رسول اﷲ
که گفت: یا علی ان وصیّت الامر من بعدی فاخرج اهل نجران من جزیره العرب ... (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بیک فرسنگی بیشتر میانۀ جنوب و مغرب خشت، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
حالت وچگونگی داغان، پراکندگی، صفت داغان
لغت نامه دهخدا
نام جاسوس نصر سیار، (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
حرامزادگی، عیاری، (برهان)، عمل داغول
لغت نامه دهخدا
منسوب به داجون، دهی به رملۀ شام، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
محمد بن عبداﷲ مکنی به ابوبکر متولد 468 و متوفی 551 هجری قمری است: وی برادر علی زاغونی (مترجم در فوق) است، و در تجلید کتب استادی حاذق بوده است وروایت حدیث میکرده است، (از معجم البلدان)، وی از مشایخ حدیث و معاصر ابوجعفر نقیب بوده و در قرن 6 میزیسته است و ابن مقله علی بن حسن بن اسماعیل متوفی 599 هجری قمری از وی و از ابوسعید بن حمدون متوفی 60 هجری قمری استماع حدیث کرده است، (از معجم الادباء ج 5 ص 147 وج 3 ص 217)، و رجوع به زاغونی (علی بن عبداﷲ) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طاحونی
تصویر طاحونی
منسوب به طاحون و طاحونه آسی آسیایی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جامه ابریشمین تیره گون. یا خز طارونی. قسمی خزاد کن. یا گنبد طارونی. آسمان. پارسی است تارونی گونه ای جامه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
برهو ساز، پانیذه گونه ای شیرینی منسوبه به صابون، صابون فروش، سازنده صابون، پاکیزه شسته صابون زده، شیرینیی است که از شکر سفید سازند، نوعی زمرد تیره به رنگ صابون، گیاهی است پایا از تیره میخکها که ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر است. ساقه اش راست و برگهایش بزرگ و متقابل و دارای رنگ سبز زیبا است. گلهایش برگ و معطر و معمولا گلی رنگ (گاهی سفید) و شامل 5 کاسبرگ به هم پیوسته و 5 گلبرگ جدا و 10 پرچم است. میوه اش کپسولی است و دانه هایش قرمز رنگند. این گیاه در اماکن مرطوب و گودالها و اراضی نمناک می روید. قسمت مورد استفاده اش برگ و ریشه است. برگ و ساقه صابونی دارای لعاب مخصوصی است که در آب کف می کند (علت وجه تسمیه)، ریشه و ساقه زیرزمینی این گیاه در تداوی به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون استعمال می شود. و در روماتیسم مزمن نیز سابقا آن را به کار می بردند. ریشه آن دارای یک ساپونین و صمغ و مقداری رزین است غاسول صابونیه عرق الحلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغولی
تصویر داغولی
عیاری مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
کهنه و مستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
دارو و معجونی است مرکب که در قوام قند ادویه را باریک کرده میظمیزند و آن پشت و گرده را قوت دهد و منی را بیفزاید:) سخن حجت بشنو که تو را قوتش به کار آید از داروی زرغونی (ناصر خسرو 497)، توضیح: وجه تسمیه آنرا چنین نوشته اند: که این دارو رنگ رو را مثل زر سرخ و روشن نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشتنی
تصویر داشتنی
لایق داشتن در خور داشتن، نگاه داشتن حفظ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داشتنی
تصویر داشتنی
((تَ))
لایق داشتن، درخور داشتن، نگاهداشتن، حفظ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامه ابریشمی تیره گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغینه
تصویر داغینه
((نَ یا نِ))
کهنه، مستعمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوودی
تصویر داوودی
نوعی گل درشت و پر پر به رنگ های سرخ، زرد و سفید، داودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادوری
تصویر دادوری
قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارویی
تصویر دارویی
Medicinal, Pharmaceutical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متلاشی، داغان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دارویی
تصویر دارویی
медицинский , фармацевтический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دارویی
تصویر دارویی
medizinisch, pharmazeutisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دارویی
تصویر دارویی
лікарський , фармацевтичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دارویی
تصویر دارویی
leczniczy, farmaceutyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دارویی
تصویر دارویی
药用的 , 药品的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دارویی
تصویر دارویی
medicinal, farmacêutico
دیکشنری فارسی به پرتغالی