جدول جو
جدول جو

معنی داستکاله - جستجوی لغت در جدول جو

داستکاله
(لَ / لِ)
داستخاله. داستغاله. داسکاله. داسگاله. داسخاله. داسغاله. رجوع به داستخاله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استحاله
تصویر استحاله
از حالی به حالی شدن، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن، محال و غیرممکن بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستغاله
تصویر دستغاله
داسگاله، داس کوچک، علف بر، دستگاله، منگال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داسگاله
تصویر داسگاله
داس کوچک، علف بر، دستگاله، دستغاله، منگال، برای مثال چون درآمد آن کدیور مرد زفت / بیل هشت و داسگاله برگرفت (رودکی - ۵۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
دراز شدن، به درازا کشیدن، درازی، طول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستگاله
تصویر دستگاله
داسگاله، داس کوچک، علف بر، دستغاله، منگال
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
جاخشوک. داستخاله. داستگاله. داستغاله. داسغاله. داسکاله. داسگاله. به معنی داس کوچک است که بدان علف و تره برند. داس کوچک باغبانان. (برهان). داس کوچک که بدان سبزه و تره درو کنند و درخت تاک و امثال آن بپیرایند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) :
بمنجنیق بلا پشت عیش من بشکست
بداسخالۀ غم کشت عمر من بدرود.
جمال الدین عبدالرزاق.
، عصای سرکج. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داستخاله. داستغاله. داستکاله. داسخاله. داسکاله. داسگاله. جاخشوک. داس که بدان گیاه برند
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داسکاله. داسگله. دهره ای بود کوچک. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). دهرۀ کوچک بود که تره و گیاه درودن را بکار آید:
چون درآمد آن کدیور مرد زفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.
رودکی.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی.
رجوع به داسکاله و نیز رجوع به داستخاله شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بول فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بول کردن خواستن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تا وَ)
استحالت. شدن و گشتن از جائی به جای دیگر. بگشتن. گردیدن، طلب حصول
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ بَ)
تکبر کردن. بزرگ منشی کردن، آب برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آب برکشیدن برای اهل. (منتهی الارب). آب کشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ فَ)
استمالت. مائل شدن، غمگین شدن. تنگدل شدن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استقالت. اقاله خواستن. (منتهی الارب) (زوزنی). بیع واشکافتن خواستن. طلب فسخ بیع. برانداختن بیعی را خواستن. رد بیع خواستن. شکستن بیع تقاضا کردن: استقالۀ بیع.
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
شتافتن، تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام گردانیدن. (منتهی الارب). به کمال رسانیدن: بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284) ، نیکو کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استکانت. زاری. زاری کردن. تضرع. زاریدن.
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داستخاله. داسکاله. داسگاله. داسغاله. داستگاله. رجوع به داستخاله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
داس دروگری. دستکاله. (ناظم الاطباء). و رجوع به دستغاله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داس کوچکی است که بدان سبزی و تره درو کنند و درخت تاک و امثال آن را نیز بدان بپیرایند. (برهان). داسکاله. داسگاله. داسغاله. داستکاله. داسخاله. داستغاله. جاخشوک. صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج گوید:... و معنی ترکیبی داسی است که کالنده یعنی دروکننده و برندۀ علف و تره است - انتهی. اما کالنده را چنین معنایی نیست، عصای سرکج. (برهان) ، معشوقه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
به معنی داسغاله است. (برهان). داسی که بدان رز پیرایند. (شرفنامۀ منیری). جاخشوک. جاخسوک. داستخاله. داستکاله. داستگاله. داسخاله. اسغاله. داس که بدان گیاه برند. داس خرد و دهره باشد که بدان تره برند. (اوبهی). صاحب آنندراج گوید: معنی ترکیبی آن داس که کالنده یعنی درو کننده و برندۀ علف وتره است -انتهی. اما این توجیه اساسی ندارد و کالنده را چنین معنایی نیست: انما المرخی تیس علفوا التیس نخاله و اقطعوا الانیاب عنه کلها بالداسکاله. (ظلیم بن حطیط الجهضمی الدبوسی، از انساب سمعانی ذیل نسبت دبوسی) ، عصای سرکژ. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
داس. (آنندراج). دستغاله. علف بر. داس دروگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استماله
تصویر استماله
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسکاله
تصویر داسکاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسخاله
تصویر داسخاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
فخر وتکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
دگر گون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسغاله
تصویر داسغاله
داس کوچک، عصای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکانه
تصویر استکانه
خاکی شدن خاکی بودن فروتنی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
((اِ تِ لِ))
دگر گشتن، دگرگون شدن، دگرگونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستغاله
تصویر دستغاله
((~. لِ))
داس کوچک، داسخاله، داسکاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داسخاله
تصویر داسخاله
((لِ))
داس کوچک، داسغاله، دستغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داسکاله
تصویر داسکاله
((لِ))
داس کوچک، داسخاله، داسغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داسغاله
تصویر داسغاله
((لِ))
داس کوچک، داسخاله، دستغاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استطاله
تصویر استطاله
((اِ تِ لِ یا لَ))
دراز کشیدن، فزونی کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ فارسی معین