جدول جو
جدول جو

معنی استحاله

استحاله((اِ تِ لِ))
دگر گشتن، دگرگون شدن، دگرگونی
تصویری از استحاله
تصویر استحاله
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استحاله

استحاله

استحاله
از حالی به حالی شدن، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن، محال و غیرممکن بودن
استحاله
فرهنگ فارسی عمید

استحاله

استحاله
استحالت. شدن و گشتن از جائی به جای دیگر. بگشتن. گردیدن، طلب حصول
لغت نامه دهخدا

استقاله

استقاله
بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرهنگ لغت هوشیار

استماله

استماله
دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز
استماله
فرهنگ لغت هوشیار

استحالت

استحالت
گشتن دگرگون شدن، دگرگونی، محال شمردن ناروا داشتن
استحالت
فرهنگ لغت هوشیار

استحاضه

استحاضه
پیوسته خون از زن آمدن بعد از حیض، پیوستگی خون در زن
استحاضه
فرهنگ لغت هوشیار