جدول جو
جدول جو

معنی دستگاله

دستگاله
داسگاله، داس کوچک، علف بر، دستغاله، منگال
تصویری از دستگاله
تصویر دستگاله
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دستگاله

دستکاله

دستکاله
داس. (آنندراج). دستغاله. علف بر. داس دروگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دستقاله

دستقاله
داس دروگری. دستکاله. (ناظم الاطباء). و رجوع به دستغاله شود
لغت نامه دهخدا

دستغاله

دستغاله
دسغاله (در لهجۀ قزوین). آلتی آهنین تیز خمیده با دستۀ چوبی علف بریدن را. علف چین. آلت علف چینی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دستره. علف بر. داس. دستقاله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دستگاه

دستگاه
فر و جلال و شکوه و دبدبه، شوکت و دولت، سامان و ثروت، کارگاه و تمام آلات و ادواتی که برای انجام کاری فراهم آورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار

دستگاه

دستگاه
ثروت، نیرو، توانایی، یک آهنگ کامل موسیقی، هر مجموعه ابزار و آلاتی که برای انجام کاری فراهم شده باشد، دسترس، دسترسی، شکوه، جلال، مساعدت، فرصت مناسب، پیروزی، مجازاً رژیم، نظام، حکومت
دستگاه
فرهنگ فارسی معین

دستگاه

دستگاه
وسیله ای ساخته شده از اجزا و قطعات مختلف به منظوری خاص
کنایه از سامان و اسباب و سرمایه
کنایه از کارگاه و کارخانه و تمام آلات و ادواتی که در یک جا و برای انجام دادن کاری فراهم آورده باشند
اعضایی که با هم در بدن عمل خاصی را انجام بدهند مثلاً دستگاه گوارش
در موسیقی یک آهنگ کامل موسیقی
کنایه از جاه و جلال، شوکت و ثروت، کنایه از قدرت و توانایی
دستگاه وجود: کنایه از عالم هستی، کنایه از حواس ظاهری و باطنی، مجموع اعضای بدن
دستگاه
فرهنگ فارسی عمید