معنی دستغاله - فرهنگ فارسی معین
معنی دستغاله
- دستغاله((~. لِ))
- داس کوچک، داسخاله، داسکاله
تصویر دستغاله
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با دستغاله
دستغاله
- دستغاله
- دسغاله (در لهجۀ قزوین). آلتی آهنین تیز خمیده با دستۀ چوبی علف بریدن را. علف چین. آلت علف چینی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دستره. علف بر. داس. دستقاله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
داستغاله
- داستغاله
- داستخاله. داسکاله. داسگاله. داسغاله. داستگاله. رجوع به داستخاله شود
لغت نامه دهخدا
دستکاله
- دستکاله
- داس. (آنندراج). دستغاله. علف بر. داس دروگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دستقاله
- دستقاله
- داس دروگری. دستکاله. (ناظم الاطباء). و رجوع به دستغاله شود
لغت نامه دهخدا
استقاله
- استقاله
- بخشایش خواستن، ستردن، برهمزدن، برانداختن، دست کشیدن از کار فسخ بیع را خواستار شدن پایان گرفتن معامله را خواستن، خواستار عفو و بخشایش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
استماله
- استماله
- دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز
فرهنگ لغت هوشیار