جدول جو
جدول جو

معنی داروگر - جستجوی لغت در جدول جو

داروگر
داروساز داروفروش
تصویری از داروگر
تصویر داروگر
فرهنگ لغت هوشیار
داروگر
((گَ))
داروساز، داروفروش
تصویری از داروگر
تصویر داروگر
فرهنگ فارسی معین
داروگر
داروساز، داروفروش
تصویری از داروگر
تصویر داروگر
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داروگیر
تصویر داروگیر
توقیف و مقید کردن اشخاص، جنگ جدال هنگامه معرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروگر
تصویر دروگر
آنکه علف را درو کند درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروگر
تصویر دروگر
کسی که گندم یا جو یا گیاه دیگر را با داس درو کند، دروکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروگر
تصویر دروگر
((دِ رُ گَ))
درو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروگر
تصویر دروگر
درودگر، نجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درودگر
تصویر درودگر
نجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درو گر
تصویر درو گر
کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوروبر
تصویر دوروبر
گرداگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جادوگر
تصویر جادوگر
ساحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاراگر
تصویر کاراگر
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جادوگر
تصویر جادوگر
افسونگر، ساحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
سرپاسبانان، رئیس و بزرگتر هر کار، مباشر و ناظر شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروغگی
تصویر داروغگی
عمل و شغل داروغه
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبان خانه یا اداره، محافظ قریه یا شهر، بزرگتر هر صنف و دسته سر دسته نگهبانان کلانتر، کد خدای ده جمع داروغگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو گیر
تصویر دارو گیر
جاه و جلال و شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارخور
تصویر دارخور
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
اهل علم و دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریگر
تصویر کاریگر
کارگر ماهر، صنعت کار، برای مثال بدانست کاریگر راست گوی / که عیب آورد مرد دانا بر اوی (فردوسی - ۸/۲۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
دانشور، دانشمند، اهل علم ودانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
بزرگ تر هر صنف و دسته، بزرگ تر و مباشر قریه، سردسته و رئیس پاسبانان و نگهبانان شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داروگیا
تصویر داروگیا
هر گیاهی که خاصیت دارویی داشته باشد، گیاه دارویی، دارویی که از گیاه به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داردار
تصویر داردار
داد و فریاد، سر و صدا، جار و جنجال، جنگ و هیاهو
صبر کردن، درنگ کردن
داردار کردن: داد و فریاد کردن، سر و صدا راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارتگر
تصویر غارتگر
کسی که مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادوگر
تصویر جادوگر
کسی که سحر و جادو کند، افسونگر، ساحر، جادوپیشه، جادوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارواش
تصویر دارواش
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، سنگ پستان، مویزه، مویزک عسلی، شیرینک، سگ پستان، مویزج عسلی، دبق، داروش
فرهنگ فارسی عمید
اپارک تاراجگر این است کزو رخنه به کاشانه من شد تاراجگر خانه ویرانه من شد (وحشی) کسیکه مال مردم را به تاراج برد غارت کننده، راهزن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریگر
تصویر کاریگر
موثر، صنعت کار، کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادوگر
تصویر جادوگر
((گَ))
ساحر، افسونگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروبرد
تصویر داروبرد
((بَ))
کر و فر، گیرودار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داردار
تصویر داردار
درنگ و کندی در انجام کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
((~. گَ))
دانشمند، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروغه
تصویر داروغه
((غِ))
رییس پاسبانان، محافظ قریه یا شهر
فرهنگ فارسی معین