غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پَرویختن
پیچیدن صدا در کوه یا حمام یا گنبد و مانند آن، برای مثال همه دشت از آواز او می خنید / همی رفت تا شهر پیران رسید (فردوسی - ۳/۳۶۹)، بلندآوازه شدن، شهرت پیدا کردن
پیچیدن صدا در کوه یا حمام یا گنبد و مانند آن، برای مِثال همه دشت از آواز او می خنید / همی رفت تا شهر پیران رسید (فردوسی - ۳/۳۶۹)، بلندآوازه شدن، شهرت پیدا کردن
برخاستن. بلند شدن. (ناظم الاطباء). خاستن. (یادداشت مؤلف) : بخیزد یکی تند گرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نفام. دقیقی. خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست. منوچهری. چنان کز روی دریا بامدادان بخار آب خیزد ماه بهمن. منوچهری. از مردم بداصل نخیزد هنر نیک کافور نخیزد ز درختان سپیدار. منوچهری. شواهدی چند مربوط به این مصدر در ذیل خاستن آمده است. رجوع به خاستن شود. ، آهسته بجایی درشدن، جنبیدن. لغزیدن، نشسته با چهار دست و پا راه رفتن کودکان. (ناظم الاطباء) : دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چو کودکان بر زمین خیزیدی. (راحه الصدور) ، جستن وجهیدن. (ناظم الاطباء)
برخاستن. بلند شدن. (ناظم الاطباء). خاستن. (یادداشت مؤلف) : بخیزد یکی تند گرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نفام. دقیقی. خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست. منوچهری. چنان کز روی دریا بامدادان بخار آب خیزد ماه بهمن. منوچهری. از مردم بداصل نخیزد هنر نیک کافور نخیزد ز درختان سپیدار. منوچهری. شواهدی چند مربوط به این مصدر در ذیل خاستن آمده است. رجوع به خاستن شود. ، آهسته بجایی درشدن، جنبیدن. لغزیدن، نشسته با چهار دست و پا راه رفتن کودکان. (ناظم الاطباء) : دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چو کودکان بر زمین خیزیدی. (راحه الصدور) ، جستن وجهیدن. (ناظم الاطباء)
پیچیدن آواز را گویند در کوه و حمام و گنبد وامثال آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه دشت از آوازشان می خنید همی رفت تا شهر پیران رسید. فردوسی. ، شهرت یافتن. بلندآوازه شدن. مشهور شدن. عام شدن. بگوش همه کس رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). چیزی سخت مشهور و آشکارا شدن. (از لغت نامۀ اسدی)
پیچیدن آواز را گویند در کوه و حمام و گنبد وامثال آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه دشت از آوازشان می خنید همی رفت تا شهر پیران رسید. فردوسی. ، شهرت یافتن. بلندآوازه شدن. مشهور شدن. عام شدن. بگوش همه کس رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). چیزی سخت مشهور و آشکارا شدن. (از لغت نامۀ اسدی)
خیس شدن. خیس خوردن. نقوع. انتقاع. (یادداشت بخط مؤلف) ، نم کردن. ترکردن، گداختن، حل کردن، سرشتن مانند معجون. خمیر کردن با دست و یا پا چیزی را، خاییدن، ترسیدن. هراسیدن، پس جستن اسب، ترسیده شدن. (ناظم الاطباء)
خیس شدن. خیس خوردن. نُقوع. اِنتِقاع. (یادداشت بخط مؤلف) ، نم کردن. ترکردن، گداختن، حل کردن، سرشتن مانند معجون. خمیر کردن با دست و یا پا چیزی را، خاییدن، ترسیدن. هراسیدن، پس جستن اسب، ترسیده شدن. (ناظم الاطباء)