سرودگوی. سازنده. نوازنده. مغنی. آوازه خوان. (ناظم الاطباء). مطرب. (تفلیسی) (زمخشری) (غیاث اللغات). قوال. (غیاث اللغات). ساززن. خواننده. نوائی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خنیاگران: خنیاگر ایستاد و بربطزن از بس شکفته شد در اشکنجه. منوچهری. همی تا برزند آواز بلبلها ببستانها همی تا برزند قابوس خنیاگر بمزمرها. منوچهری. گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر خنیاگران او را پیل است با عماری. منوچهری. خنیاگر است فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار. منوچهری. زاغش نگر صاحب خبربلبل نگر خنیاگرش. ناصرخسرو. سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید که خواند او را اخترشناس خنیاگر. مسعودسعد. نوای بلبل و طوطی خروش عکه و سار همی کنند خجل لحنهای خنیاگر. انوری. خوش نبود با نظر مهتران بر دف او جز کف خنیاگران. نظامی. خنیاگر زن صفیر دوک است تیر آلت جعبۀ ملوک است. نظامی. شنیدم که در لحن خنیاگری برقص اندرآمد پری پیکری. سعدی (بوستان). نظم را علمی تصور کن بنفس خود تمام گر نه محتاج اصول و صوت خنیاگربود. امیرخسرو دهلوی. ز مجلس تو نظر نگذرد همی ناهید بدان طمع که بخنیاگریش بنوازی. ؟ (از شرفنامۀ منیری). سازندۀ کار گنبد خضرا خنیاگر نرم زهرۀ زهرا. (نقل از مؤلف)
سرودگوی. سازنده. نوازنده. مغنی. آوازه خوان. (ناظم الاطباء). مطرب. (تفلیسی) (زمخشری) (غیاث اللغات). قوال. (غیاث اللغات). ساززن. خواننده. نوائی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خنیاگران: خنیاگر ایستاد و بربطزن از بس شکفته شد در اشکنجه. منوچهری. همی تا برزند آواز بلبلها ببستانها همی تا برزند قابوس خنیاگر بمزمرها. منوچهری. گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر خنیاگران او را پیل است با عماری. منوچهری. خنیاگر است فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار. منوچهری. زاغش نگر صاحب خبربلبل نگر خنیاگرش. ناصرخسرو. سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید که خواند او را اخترشناس خنیاگر. مسعودسعد. نوای بلبل و طوطی خروش عکه و سار همی کنند خجل لحنهای خنیاگر. انوری. خوش نبود با نظر مهتران بر دف او جز کف خنیاگران. نظامی. خنیاگر زن صفیر دوک است تیر آلت جعبۀ ملوک است. نظامی. شنیدم که در لحن خنیاگری برقص اندرآمد پری پیکری. سعدی (بوستان). نظم را علمی تصور کن بنفس خود تمام گر نه محتاج اصول و صوت خنیاگربود. امیرخسرو دهلوی. ز مجلس تو نظر نگذرد همی ناهید بدان طمع که بخنیاگریش بنوازی. ؟ (از شرفنامۀ منیری). سازندۀ کار گنبد خضرا خنیاگر نرم زهرۀ زهرا. (نقل از مؤلف)
میناکار. کسی که شغل میناکاری دارد. از عالم (از قبیل) شیشه گر. (آنندراج). کسی که با ماده ای از جنس شیشه و چینی کبودرنگ بر فلزات و جز آن نقش و نگار کند. (از فرهنگ نظام). کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نماید. (انجمن آرا) : بوالعجب میناگری کز یک عمل بست چندین خاصیت را بر زحل. مولوی. ، کیمیاگر. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). اکسیرسازنده. صاحب اکسیر: لطف تو خواهم که میناگر شود این زمان این تنگ هیزم زر شود. مولوی. جمله پاکیها از آن دریا برند قطره هایش یک بیک میناگرند. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر پنجم ص 119)
میناکار. کسی که شغل میناکاری دارد. از عالم (از قبیل) شیشه گر. (آنندراج). کسی که با ماده ای از جنس شیشه و چینی کبودرنگ بر فلزات و جز آن نقش و نگار کند. (از فرهنگ نظام). کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نماید. (انجمن آرا) : بوالعجب میناگری کز یک عمل بست چندین خاصیت را بر زحل. مولوی. ، کیمیاگر. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). اکسیرسازنده. صاحب اکسیر: لطف تو خواهم که میناگر شود این زمان این تنگ هیزم زر شود. مولوی. جمله پاکیها از آن دریا برند قطره هایش یک بیک میناگرند. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر پنجم ص 119)
مینایی شیئی که بر روی آن میناکاری شده باشد، آنچه برنگ مینا باشد، یاآسمان (گردون) مینایی. آسمان آبی سپهرلاجوردی: فروغ از تست انجم را براین ایوان مینوگون شعاع ازتست مرمه را برین گردون مینایی (سنائی)
مینایی شیئی که بر روی آن میناکاری شده باشد، آنچه برنگ مینا باشد، یاآسمان (گردون) مینایی. آسمان آبی سپهرلاجوردی: فروغ از تست انجم را براین ایوان مینوگون شعاع ازتست مرمه را برین گردون مینایی (سنائی)