جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آشناگر

آشناور

آشناور
شناور، شناگر، آب باز، برای مِثال به ریگ اندر همی شد مرد تاز آن / چو در غرقاب مرد آشناور (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۳)
آشناور
فرهنگ فارسی عمید

اشناگر

اشناگر
شناگر. سباح. اشناور. شناور. بر آب رونده. (سروری). و رجوع به اشناور شود
لغت نامه دهخدا

آشناور

آشناور
شناور. آشناگر. شناگر. آب باز. سابح. سَبّاح:
روان اندر او کشتی و خیره مانده
ز پهنای او دیدۀ آشناور.
فرخی.
بریگ اندر همی شد مرد تازان
چو در غرقاب مرد آشناور.
لبیبی.
آن آشناوشی که خیال است نام او
در موج آب دیدۀ من آشناور است.
سیدحسن غزنوی.
آن قَدَر دستی که خرچنگ قضا
آشناور در محیط نام اوست.
عمادی شهریاری.
آشناور شود خرد در خون
جان بجان کندن افکند بکنار.
عمادی شهریاری.
دلبستۀ روزگار پرزرق شدن
یا شیفتۀ حیات چون برق شدن
چون مردم آشناور اندر گرداب
دستی زدنست و بعد از آن غرق شدن.
سیدحسن اشرف
لغت نامه دهخدا