جدول جو
جدول جو

معنی خچه - جستجوی لغت در جدول جو

خچه
حشره ای که نام فارسی آن غریب گز است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یخچه
تصویر یخچه
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، آب بسته، ژاله، سنگک، پسنگک، سنگچه، سنگرک، شهنگانه، پسکک، شخکاسه برای مثال یخچه می بارید از ابر سیاه / چون ستاره بر زمین از آسمان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخچه
تصویر مخچه
قسمت کوچکی از مغز با دو نیمکره که در پایین مخ قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخچه
تصویر اخچه
آقچه، سکۀ سیم یا زر، پول طلا یا نقره، زر یا سیم مسکوک، اقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جمر، جذوه، آلاوه، جمره، آتش پاره، اخگر، ژابیژ، جرقّه، ابیز، خدره، سینجر، ایژک، آییژ، بلک، ضرمه، لخشه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ چَ / چِ)
مصغر مخ. دماغ صغیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه رابجای ’دماغ اصغر’ پذیرفته است. (واژه های نو فرهنگستان ص 77). مرکز عصبی که در زیر مغز و پشت بصل النخاع قرار گرفته و عمل آن تنظیم انقباضات عضلانی و موازنۀ بدن است. (از لاروس). قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب که در زیرو عقب دماغ قرار گرفته و مانند دماغ دارای قشر خاکستری رنگ در خارج و طبقۀ سفیدرنگ در داخل است و به وسیلۀ سه زوج دنبالۀ فوقانی و تحتانی و میانی به مراکز اعصاب ارتباط دارد. عمل مخچه عبارت از تنظیم انقباضات عضلانی و تعادل بدن است. اگر ضایعاتی متوجه مخچه گردد شخص تعادل خود را از دست می دهد و مانند اشخاص مست حرکت می کند. بطور کلی مخچه عضو تنظیم تونوس و قوای عضلات و انعکاسات مربوط به تعادل و وضعهای مختلف بدن است در وسط مخچه قسمت کرمی شکلی وجود دارد که در ایستادن و در حرکات خود بخودی دخالت دارد. رجوع به کالبدشناسی توصیفی قسمت دوم صص 61- 75 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ چَ / چِ)
یخ کوچک، ژاله و تگرگ را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان). تگرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی). ژاله. (غیاث). برد. غراب. رضاب. عضرس. سقیط. (منتهی الارب). سنگک. حب قر. حب المزن. (یادداشت مؤلف) :
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان.
رودکی.
، مجازاً دندان معشوق:
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه را ز فلک.
رودکی.
در عنبر تو لاله در بسد تو لؤلؤ
در غنچۀ تو نسرین در یخچۀ تو آذر.
بدرشاشی.
و رجوع به تگرگ و ژاله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ / چِ)
شعله و اخگر آتش را گویند. (برهان). لخشه:
مه بکمند آورد سنبل تو هر نفس
لخچه پدید آورد آتش تو دمبدم.
بدر جاجرمی (از آنندراج).
آن پستۀ خندان نگر و آن چشمۀ حیوان نگر
وان لخچها پنهان نگر در آتش جان پرورش.
بدر جاجرمی (از آنندراج).
صاحب آنندراج گوید: این دو بیت را رشیدی شاهد لخچه آورده و چنان فهمیده که لخچه به معنی شعله است و آتش جان پرور روی معشوق و خطا کرده این در وصف لب و دهن معشوق است و آنچه او لخچه خوانده یخچه بوده و یخچه به معنی تگرگ است و در این مقام یخچها کنایه از دندانهاست که در آتش جان پرور او که لبهای سرخش باشد پنهان شده اند. و رجوع به لخشه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
شهری بیازده فرسنگی بلخ از سوی مغرب با حصاری محکم دارای هفت هزار سکنه
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
آقچه. اقچه. ریزۀ زر، فحلیست که از بند رهائی یافته با ماده خران کاظمه آمیخت
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
باغچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خده
تصویر خده
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپه
تصویر خپه
آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده، 0 فشردگی گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه
تصویر بچه
کدام، بکدام فرزند، کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه
تصویر خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاچه
تصویر خاچه
چوب دو شاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطه
تصویر خطه
زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رستنی که جزو شاخه نهانزادان است و ساقه و برگ دارد ولی ریشه و گل ندارد و بجای ریشه دارای کرکهای ریز در پایین ساقه است که گیاه بوسیله آنها مواد غذایی را جذب میکند. بعضی از اقسام آن هم ساقه ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خره
تصویر خره
جانورکی است که هر چه بر زمین افتد بخورد، موریانه، کرم چوب خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسه
تصویر خسه
زفتی زفتگری ناخن خایی پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زچه
تصویر زچه
از چه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفه
تصویر خفه
فشردگی گلو، خبه، نفس بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچه
تصویر اچه
برادر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به آقچه ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه. ترکی کهله مهر زر مهر سیم، مترسک، آب بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
ژله و تگرگ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
مرکز عصبی که در زیر مغز و پشت بصل النخاع قرار گرفته و عمل آن تنظیم انقباضات عضلانی و موازنه بدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
شعله و اخگر آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخچه
تصویر یخچه
((~ چ))
تگرگ
فرهنگ فارسی معین
((مُ چِ یا چَ))
قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب که در زیر و عقب مخ قرار گرفته و مانند مخ (دماغ) دارای قشر خاکستری رنگ در داخل است و به وسیله سه زوج دنباله فوقانی و تحتانی و میانی به مراکز اعصاب ارتباط دارد. عمل مخچه عبارت از تنظیم انقبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
((لَ چِ))
شعله و اخگر آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخچه
تصویر اخچه
((اَ چِ))
ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفه
تصویر خفه
خپه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خپه
تصویر خپه
خفه
فرهنگ واژه فارسی سره
میخ کوچک، زخمی میخ مانند که در دست و پا به وجود آید
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگ مسی مخصوص پختن شیر در دامداری ها که ظرفیتی کمتر از دو.، تخم گیاهی که به طور طبیعی به زمین ریخته و نهال جدیدی از.، بذر پیاز، پیاز کوچکی که پس از کشت دانه ی خاصی از آن پیاز
فرهنگ گویش مازندرانی