خفه خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، کیارا، اختناق، خبه، خپه، خبک
خفه خَفِگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، کیارا، اِختِناق، خَبَه، خَپِه، خَبَک
نان بزرگ. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) : آدمیا دست ز دنیا بدار چونکه ببستند ورا با تو جنگ ورنه خود این دنیا دارد ترا بر سر ره چون بچگان را خپک. (کذا؟) . سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). از جگر تنور شرق امر تو می برآورد قرصۀ زر مغربی از پس سیمگون خپک. خواجه عمید لوبکی (از فرهنگ جهانگیری). ، کلفت. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، {{حاصل مصدر}} گلو فشردن. خفه کردن. خپه نمودن. (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). خبه. خپه. رجوع به خپه و خفه شود: بعدل عهد تو دزدان معذب و خپه اند خنک کسی که بود ایمن از عذاب خپک. شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)
نان بزرگ. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) : آدمیا دست ز دنیا بدار چونکه ببستند ورا با تو جنگ ورنه خود این دنیا دارد ترا بر سر ره چون بچگان را خپک. (کذا؟) . سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). از جگر تنور شرق امر تو می برآورد قرصۀ زر مغربی از پس سیمگون خپک. خواجه عمید لوبکی (از فرهنگ جهانگیری). ، کلفت. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، {{حاصِل مَصدَر}} گلو فشردن. خفه کردن. خپه نمودن. (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). خبه. خپه. رجوع به خپه و خفه شود: بعدل عهد تو دزدان معذب و خپه اند خنک کسی که بود ایمن از عذاب خپک. شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)
مقابل گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مثال نیک وبد چون همی بباید مرد / خنک آن کس که گوی نیکی برد (سعدی - ۵۲)، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
مقابلِ گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مِثال نیک وبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی - ۵۲)، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
مقابل خیس، فاقد رطوبت مثلاً دستمال خشک، بی آب مثلاً رود خشک، فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک، فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک، فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک، کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک، کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک، کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک، بن مضارع خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
مقابلِ خیس، فاقد رطوبت مثلاً دستمال خشک، بی آب مثلاً رود خشک، فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک، فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک، فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک، کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک، کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک، کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک، بن مضارعِ خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لُنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 32 هزارگزی خاور شاه آباد و دو هزارگزی شاهی، این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و ناحیتی سردسیر و دارای 322 تن سکنه میباشد. زبان مردم آنجا کردی و فارسی است و از رود خانه شیدان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنبات و چغندرقند است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه این دهکده مالرو است و از قلعۀ شیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 32 هزارگزی خاور شاه آباد و دو هزارگزی شاهی، این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و ناحیتی سردسیر و دارای 322 تن سکنه میباشد. زبان مردم آنجا کردی و فارسی است و از رود خانه شیدان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنبات و چغندرقند است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه این دهکده مالرو است و از قلعۀ شیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
آنچه طبقه ظاهری زمین را تشکیل داده گیاهها و درختان را میرویاند، بمعنی زمین و کشور هم میگویند آنچه که بخشی از سطح کره زمین را پوشانده موجب رویاندن نباتات شود تراب، زمین، مملکت کشور، قبر گور، فروتن متواضع سلیم النفس، چیز بی قدر و قیمت بکار نیامدنی
آنچه طبقه ظاهری زمین را تشکیل داده گیاهها و درختان را میرویاند، بمعنی زمین و کشور هم میگویند آنچه که بخشی از سطح کره زمین را پوشانده موجب رویاندن نباتات شود تراب، زمین، مملکت کشور، قبر گور، فروتن متواضع سلیم النفس، چیز بی قدر و قیمت بکار نیامدنی
سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانها مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است روسی پشیز مسکوک خرد معمول در روسیه (دوره تزاری و شوروی) کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)
سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانها مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است روسی پشیز مسکوک خرد معمول در روسیه (دوره تزاری و شوروی) کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)
واحد فیزیولوژیکی یک عضو که از اجتماع این واحدها نسج اصلی عضو پدید آید. در حقیقت لپک کوچکترین قسمت یک عضو است که همهءاعمال وابسته بان عضو را میتواند انجام دهد مانند لپک های کبدو لپک های ریه قطیعه لبول
واحد فیزیولوژیکی یک عضو که از اجتماع این واحدها نسج اصلی عضو پدید آید. در حقیقت لپک کوچکترین قسمت یک عضو است که همهءاعمال وابسته بان عضو را میتواند انجام دهد مانند لپک های کبدو لپک های ریه قطیعه لبول