- خپک ((خَ پَ))
- فشردگی گلو، خفگی، خبک
معنی خپک - جستجوی لغت در جدول جو
- خپک
- خفه
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، کیارا، اختناق، خبه، خپه، خبک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تربت
آنچه طبقه ظاهری زمین را تشکیل داده گیاهها و درختان را میرویاند، بمعنی زمین و کشور هم میگویند آنچه که بخشی از سطح کره زمین را پوشانده موجب رویاندن نباتات شود تراب، زمین، مملکت کشور، قبر گور، فروتن متواضع سلیم النفس، چیز بی قدر و قیمت بکار نیامدنی
حاکم، رئیس، عامل
آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده، 0 فشردگی گلو
کوتاه قد، کوتوله
چهار دیواری سر گشاده که گاو و گوسفند و دیگر چارپایان را در آن نگاهداری کنند
فشردن گلو، خفه کردن فشردگی گلو خفگی
نشان، خال لکه داغ، نقطه، خال، خال سفیدی که در چشم افتد، نشانی که با سر چوب یا با انگشت در زمین کشند
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
تخمه که در گلو آید جخج
ستیهیدن
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
دف و دایره کوچکی که چنبرآن از برنج یا روی باشد
خوشا بحال، نیک و خرم باد سرد، ضد گرم سرد مطبوع هوای خنک، خوب خوش نیک، تر تازه، صفت تحسین را رساند خوشا، نیکا، حبذا، خنکا خ
مشک، آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند ظرفی چرمین که در آن آب روغن شیره و جز آن کنند مشک. یا خیک اش پر است. سیر است
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
لطف و مهربانی و دوستی
خپله، انسان چاق و قدکوتاه
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، بل، پول، قنطره، جسر
نوعی دف که چنبر آن از برنج یا روی بود
گیاهی که از آن بوریا بافند، لوخ، دوخ
کیسه ای که از پوست دباغی شدۀ گوسفند برای نگهداری آب، دوغ، شراب و دیگر مایعات تهیه می شود، مشک
کنایه از شکم برجسته
کنایه از شکم برجسته
پستانداری سم دار، با پوزۀ کشیده، بدن پرچربی، پوست ضخیم، دست و پای کوتاه و چشم های کوچک، در پزشکی خنازیر
خوک دریایی: دلفین
خوک وحشی: گراز
خوک دریایی: دلفین
خوک وحشی: گراز
مقابل گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مثال نیک وبد چون همی بباید مرد / خنک آن کس که گوی نیکی برد (سعدی - ۵۲) ، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
مقابل خیس، فاقد رطوبت مثلاً دستمال خشک،
بی آب مثلاً رود خشک،
فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک،
فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک،
فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک،
کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک،
کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک،
کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک،
بن مضارع خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
بی آب مثلاً رود خشک،
فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک،
فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک،
فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک،
کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک،
کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک،
کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک،
بن مضارع خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
گیاهی است که از آن بوریا بافند لخ روخ
سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانها مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است روسی پشیز مسکوک خرد معمول در روسیه (دوره تزاری و شوروی) کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)
واحد فیزیولوژیکی یک عضو که از اجتماع این واحدها نسج اصلی عضو پدید آید. در حقیقت لپک کوچکترین قسمت یک عضو است که همهءاعمال وابسته بان عضو را میتواند انجام دهد مانند لپک های کبدو لپک های ریه قطیعه لبول
تخمه که در گلو آید، جخج
((خَ رَ))
فرهنگ فارسی معین
خر کوچک، چهارپایه ای چوبین که در ورزش آن را به کار برند، آلتی کوچک، استخوانی یا چوبی، که روی کاسه تار نصب کنند و سیم های تار را روی آن عبور دهند
پستانداری از راسته سم داران که در هر دست و پا دارای چهار انگشت است و همه چیز می خورد