جدول جو
جدول جو

معنی خورنگاه - جستجوی لغت در جدول جو

خورنگاه
کاخ با شکوه کوشک با جلال
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
خورنگاه
جای طعام خوردن، اتاق ناهارخوری، قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
فرهنگ فارسی عمید
خورنگاه
((خُ رَ))
کاخ باشکوه، نام قصر باشکوهی در جده که به دستور پادشاه آن نعمان برای بهرام گور ساخته شد، خورنق
تصویری از خورنگاه
تصویر خورنگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دورنگاه
تصویر دورنگاه
دوربین
فرهنگ لغت هوشیار
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنگه
تصویر خورنگه
کاخ با شکوه کوشک با جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنگه
تصویر خورنگه
خورنگاه، برای مثال خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف / برخیز از این خرابۀ نادلگشای خاک (خاقانی - ۲۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
گزارشگر، نودادنویس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برونگاه
تصویر برونگاه
محل صدور، مخرج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورنگار
تصویر دورنگار
فاکس، فکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودروگاه
تصویر خودروگاه
پارکینگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
جنگ گاه، رزم گاه، معرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
مخبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
نویسنده خبر، خبرنگارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
جای استراحت و لمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
رزمگاه، میدان جنگ، جای نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورنگار
تصویر صورنگار
نگارندۀ صور، صورت نگار، مصور، نقاش، برای مثال صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت / که جان در او نتوانم نمود ننگارم (خاقانی - ۲۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
جای خوابیدن، اتاق خواب، تخت خواب، رخت خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
کسی که اخباری کسب میکند و برای روزنامه یا مجله می نویسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورنگار
تصویر صورنگار
صورت نگار مصور نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
نابینا کور اعمی. یا کور چشم حریر. (بقلب اضافه)، نوعی پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
میدان جنگ، عرصه کارزار، آوردگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرمنگاه
تصویر خرمنگاه
جایی که کشاورزان در آن جا غله خود را خرمن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
((خا))
جای خواب، محلی برای خوابیدن یک عده
در خوابگاه خار داشتن: کنایه از بی قرار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
((~. نِ))
کسی که اخبار را برای روزنامه و مجله یا جهت خبرگزاری تهیه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورنگار
تصویر دورنگار
((نِ))
فکس، دورنگار (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای مخابره تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنویس، نمابر، پست تصویری، فاکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
Correspondent, Journalist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوابگاه
تصویر خوابگاه
Dormitory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
корреспондент , журналист
دیکشنری فارسی به روسی
Korrespondent, Journalist
دیکشنری فارسی به آلمانی
кореспондент , журналіст
دیکشنری فارسی به اوکراینی
korespondent, dziennikarz
دیکشنری فارسی به لهستانی