جدول جو
جدول جو

معنی خوراندن - جستجوی لغت در جدول جو

خوراندن
بخوردن واداشتن غذا دادن
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
خوراندن
روادار کردن کسی به خوردن چیزی، چیزی را به خورد کسی دادن
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
فرهنگ فارسی عمید
خوراندن
((خُ دَ))
به خوردن واداشتن، خورانیدن
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
دفن، دفن کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاراندن
تصویر خاراندن
با ناخن روی پوست بدن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراندن
تصویر شوراندن
پریشان کردن، مضطرب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراندن
تصویر شوراندن
به هیجان آوردن، برانگیختن مردم، فتنه و آشوب برپا کردن
فرهنگ فارسی عمید
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاراندن
تصویر خاراندن
((دَ))
خارانیدن، با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) را برای برطرف کردن خارش کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
((خُ دَ))
به خوردن واداشتن، خوراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را)، آشفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشاندن
تصویر خوشاندن
خشک کردن، خشکاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاراندن
تصویر خاراندن
کشیدن سر ناخن یا وسیله ای زبر بر روی پوست بدن برای رفع خارش آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوٰاندن
تصویر خوٰاندن
Chanting, Read, Sing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
تلاوت کردن، قرائت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
((خا دَ))
قرائت کردن، آواز خواندن، دعوت کردن، آموختن، یاد گرفتن، فهمیدن، تشخیص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواندن
تصویر خواندن
قرائت کردن، مطالعه کردن
دعوت کردن به مهمانی
آواز خواندن
تحصیل کردن، درس خواندن
کسی را صدا زدن، احضار کردن
فرا گرفتن، آموختن
مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند
کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
فرهنگ فارسی عمید
читать , петь , поющий
دیکشنری فارسی به روسی
lesen, singen, singend
دیکشنری فارسی به آلمانی
читати , співати , співаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
czytać, śpiewać, śpiewający
دیکشنری فارسی به لهستانی
阅读 , 唱歌 , 唱诵的
دیکشنری فارسی به چینی
leggere, cantare, cantando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
lire, chanter, chantant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
lezen, zingen, zingend
دیکشنری فارسی به هلندی
อ่าน , ร้องเพลง , ร้องเพลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
قرأ , غنّى , ترتيلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
पढ़ना , गाना , गा रहे
دیکشنری فارسی به هندی
לקרוא , לשיר , מזמר
دیکشنری فارسی به عبری
読む , 歌う , 唱えている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
읽다 , 노래하다 , 노래하는
دیکشنری فارسی به کره ای