- خوراندن
- بخوردن واداشتن غذا دادن
معنی خوراندن - جستجوی لغت در جدول جو
- خوراندن
- روادار کردن کسی به خوردن چیزی، چیزی را به خورد کسی دادن
- خوراندن ((خُ دَ))
- به خوردن واداشتن، خورانیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دفن، دفن کردن
با ناخن روی پوست بدن کشیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
پریشان کردن، مضطرب کردن
به هیجان آوردن، برانگیختن مردم، فتنه و آشوب برپا کردن
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را)، آشفتن
خشک کردن، خشکاندن
کشیدن سر ناخن یا وسیله ای زبر بر روی پوست بدن برای رفع خارش آن
Chanting, Read, Sing
تلاوت کردن، قرائت کردن
قرائت کردن، مطالعه کردن
دعوت کردن به مهمانی
آواز خواندن
تحصیل کردن، درس خواندن
کسی را صدا زدن، احضار کردن
فرا گرفتن، آموختن
مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند
کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
دعوت کردن به مهمانی
آواز خواندن
تحصیل کردن، درس خواندن
کسی را صدا زدن، احضار کردن
فرا گرفتن، آموختن
مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند
کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
читать , петь , поющий
lesen, singen, singend
читати , співати , співаючий
czytać, śpiewać, śpiewający
阅读 , 唱歌 , 唱诵的
ler, cantar, cantando
leggere, cantare, cantando
leer, cantar, cantando
lire, chanter, chantant
lezen, zingen, zingend
อ่าน , ร้องเพลง , ร้องเพลง
membaca, bernyanyi
قرأ , غنّى , ترتيلٌ
पढ़ना , गाना , गा रहे
לקרוא , לשיר , מזמר
読む , 歌う , 唱えている
읽다 , 노래하다 , 노래하는