جدول جو
جدول جو

معنی خورانیدن

خورانیدن((خُ دَ))
به خوردن واداشتن، خوراندن
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با خورانیدن

خورانیدن

خورانیدن
خوراندن. دادن که بخورد. به خوردن واداشتن. اطعام. (یادداشت بخط مؤلف) :
بهل این خواب و خور که عار این است
مخور و میخوران که کار اینست.
اوحدی.
- درخورانیدن، نزدیک کردن. محبوب کردن. مورد توجه قرار دادن: شیخ گفت خویشتن در ایشان درخورانید وخود را بدوستی ایشان دربندید. (اسرار التوحید).
، چرانیدن، چون: خورانیدن مرغزاری ستور را، پیمودن. تشریب. به آشامیدن واداشتن. به آشامیدن فرمودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خارانیدن

خارانیدن
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار

شورانیدن

شورانیدن
متلاطم کردن (دریا)، بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن، دیوانه کردن، بامیختن واداشتن، آلوده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

گورانیدن

گورانیدن
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار

شورانیدن

شورانیدن
آشوب کردن، به هیجان آورن، برانگیختن، دیوانه کردن، آلوده ساختن
شورانیدن
فرهنگ فارسی معین