جدول جو
جدول جو

معنی خودداری - جستجوی لغت در جدول جو

خودداری
شکیبایی، بردباری، خویشتن داری، نگه داشتن خود از ارتکاب کارهای ناپسند، امتناع، سرپیچی، سرپیچی کردن از اجرای امری
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
فرهنگ فارسی عمید
خودداری
(خوَدْ / خُدْ)
کف ّ نفس. خویشتن داری، تحفظ. احتراس. (یادداشت بخط مؤلف) ، صبر. شکیبائی. بردباری. تحمل. (ناظم الاطباء) ، پرهیز. احتماء. (یادداشت بخط مؤلف).
- خودداری از طعام، پرهیز از غذا. پرهیز از طعام. امساک از طعام.
، عفاف. ورع. عفت. تعفف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خودداری
بردباری شکیبایی خویشتن داری، امتناع سر پیچی، حفظ خود از ارتکاب اعمال ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
خودداری
بردباری، امتناع، سرپیچی، خویشتن داری
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
فرهنگ فارسی معین
خودداری
مضایقه، ازم، امتناع، استنکاف
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
خودداری
ابا، اجتناب، استنکاف، امتناع، امساک، پرهیز، تحاشی، جلوگیری، دریغ، سرپیچی، بردباری، خویشتن داری، شکیبایی، کف، مضایقه، ممانعت، نکول
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خریداری
تصویر خریداری
خریدار بودن، عمل خریدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودرایی
تصویر خودرایی
خودرای بودن، به میل خود و بدون مشورت دیگران کار کردن، خودسری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه می دارد، بردبار، شکیبا، خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودخوری
تصویر خودخوری
خودخور بودن، حالت خودخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودسازی
تصویر خودسازی
آماده کردن خود را برای انجام کاری، کنایه از ریاکاری
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ / خُدْ)
عمل خودکار. رجوع به خودکار شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
خودشناسی. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
خوددانی خدای دانیست، نظیر: من عرف نفسه فقد عرف ربه.
، تعریف جدو آباء نزد مردم. خودفروشی. (آنندراج).
- خوددانی کردن، تعریف جد و آباء نزد مردم کردن. خودفروشی کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
صابر. بردبار. شکیبا. (ناظم الاطباء). آنکه دیر غم خود بدوستان و کسان گوید. آنکه راز و غم خویش آشکار نکند. (یادداشت بخط مؤلف) ، عفیف. کف ّنفس کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
عمل و شغل چوبدار خرید و فروش گوسفند، یکی از مشاغل میدان های بار فروشی است قپانداری. یا حق چوبداری. مبلغی که خریدار بعنوان حق توزین به چوبدار (قپاندار) می پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
کاری را از پیش خود انجام دادن، عمل خود کار خود بخود انجام دادن عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودرایی
تصویر خودرایی
عمل خود رای خود سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکامی
تصویر خودکامی
خود سری خودرایی، هوی پرستی هوس جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودمانی
تصویر خودمانی
محرم، خودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبکاری
تصویر خوبکاری
حسن عمل نیکو خدمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریداری
تصویر خریداری
خرید ابتیاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشداری
تصویر گوشداری
حالت و چگونگی گوشدار، محافظت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود دار
تصویر خود دار
صابر، شکیبا، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که خوکان را در آن نگهداری کنند، جایی کثیف و نامتناسب برای سکونت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولداری
تصویر پولداری
توانگری ثروتمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود رای
تصویر خود رای
مستبد، لجباز خود رای بر مخیده
فرهنگ لغت هوشیار
خودرایی، سر پیچی از اطاعت (قانون یا بزرگتران) تمرد، بی باکی گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
بردبار، شکیبا، کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد، خویشتن دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودسازی
تصویر خودسازی
تزکیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودمانی
تصویر خودمانی
صمیمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
تجویز، تسامح
فرهنگ واژه فارسی سره
بردبار، خویشتن دار، سلیم، شکیبا، صبور
متضاد: ناشکیبا، تودار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعاون، معاضدت، همکاری، همیاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خودداری، شکیبایی
فرهنگ گویش مازندرانی
خودداری، شکیبایی، مقاومت
فرهنگ گویش مازندرانی