جدول جو
جدول جو

معنی خمچه - جستجوی لغت در جدول جو

خمچه
خم کوچک
تصویری از خمچه
تصویر خمچه
فرهنگ فارسی عمید
خمچه(خُ چَ / چِ)
خم کوچک. (ناظم الاطباء). خنبچه. خنبک. (یادداشت بخط مؤلف) :
گل خمچه اش نزد طراح جام
بعقل مخمر برآورده خام
بود خمچه قسمی ز خم لیک خرد
توانش ببزم بزرگان نبرد.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمره
تصویر خمره
خمچه، خم کوچک، خمبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاچه
تصویر خاچه
هچه، چوب دو شاخه که در بغل درخت یا زیر شاخۀ خمیده بزنند تا راست بایستد، هاچه، دوهچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمسه
تصویر خمسه
پنج، پنج گانه مثلاً حواس خمسه
خمسۀ متحیره: در علم نجوم کنایه از عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل
خمسۀ مسترقه: پنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخچه
تصویر مخچه
قسمت کوچکی از مغز با دو نیمکره که در پایین مخ قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفچه
تصویر خفچه
شمش طلا یا نقره، برای مثال به صورت شجری و ز خفچه او را برگ / که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است (عنصری - ۳۲۶)، چوب دستی کوچکی که برای راندن یا زدن حیوان و یا انسان از آن استفاده می شده، برای مثال بفرمود داور که می خواره را / به خفچه بکوبند بیچاره را (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۷)
گیاهی خاردار با گل هایی به رنگ های مختلف و میوه ای گرد و سرخ رنگ، خفجه، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنچه
تصویر خنچه
خوانچه، طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمچه
تصویر چمچه
ملاقه، قاشق بزرگ، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، کفچه، برای مثال غریبی گرت ماست پیش آورد / دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ (سعدی - ۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ چَ / چِ)
چوب دستی کوچک که بر سر آن آهن سر تیز نصب کنند و بهلبانان برای راندن گاو در دست دارند. (آنندراج). ترکه از چوب یا آهن که برای زدن بکار رود. (یادداشت بخط مؤلف) :
بفرمود داور که میخواره را
بخفچه بکوبند بیچاره را.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(چُ / چَ چَ / چِ)
قاشق و کفگیر کوچک. (آنندراج). ملاغه و ملعقه و کفگیر. (ناظم الاطباء). چمچم. خطیفه. (منتهی الارب) :
غریبی گرت ماست پیش آورد
دوپیمانه آبست و یک چمچه دوغ.
سعدی.
آن دیگ لب شکستۀ صابون پزی ز من
آن چمچمۀ هریسه و حلوا از آن تو.
وحشی.
ز طباخی او شدم غصه خور
دلی دارم از غصه چون چمچه پر.
وحید (از آنندراج).
و رجوع به چمچم و ملاغه و کفگیر شود، در لهجۀ قزوین، به معنی خاک انداز، در لهجه قزوین، قاشق چوبی بزرگ، جام و پیالۀ چوبین. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(خِ چَ / چِ)
کالک. سفچ. سفچه. کنبزه. کنیزه. کمبزه. خربزۀ کوچک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ چَ / چِ)
شاخۀ درخت باریک و راست رسته را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
هاچه و هچه (در بروجرد) ، کچک (در گیلان) ، چوب دوشاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد
لغت نامه دهخدا
(تُ چَ / چِ)
سلول ماده که پس از آمیختن با اسپرماتوزوئید تشکیل تخم میدهند. اوول. رجوع به تخم و تخمدان شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمچه
تصویر دمچه
دم کوچک کوتاه، دنباله هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
مرکز عصبی که در زیر مغز و پشت بصل النخاع قرار گرفته و عمل آن تنظیم انقباضات عضلانی و موازنه بدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفچه
تصویر خفچه
شوشه زر و سیم طلا و نقره گداخته که در ناوچه آهنین ریخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچه
تصویر چمچه
قاشق و کفگیر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاچه
تصویر خاچه
چوب دو شاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد
فرهنگ لغت هوشیار
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمسه
تصویر خمسه
عدد پنج، پنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمصه
تصویر خمصه
گرسنگی، تخت دیو جایی هموار فراز کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمطه
تصویر خمطه
میوه تلخ، دار بی خار، می ترش، بوی رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمله
تصویر خمله
ناکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوچه
تصویر خوچه
تاج خروس خوچ، بستان افروز تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمچه
تصویر کمچه
قاشق، کفچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچه
تصویر چمچه
((چَ یا چُ یا چِ))
کفگیر، قاشق بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفچه
تصویر خفچه
((خَ چِ))
شوشه زر و سیم، طلا و نقره گداخته که در ناوچه آهنین ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمسه
تصویر خمسه
((خَ))
پنج، پنج انگشت. مسترقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمره
تصویر خمره
((خُ رِ))
خم کوچک، خمچه
فرهنگ فارسی معین
((مُ چِ یا چَ))
قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب که در زیر و عقب مخ قرار گرفته و مانند مخ (دماغ) دارای قشر خاکستری رنگ در داخل است و به وسیله سه زوج دنباله فوقانی و تحتانی و میانی به مراکز اعصاب ارتباط دارد. عمل مخچه عبارت از تنظیم انقبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمچه
تصویر کمچه
قاشق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چمچه
تصویر چمچه
قاشق
فرهنگ واژه فارسی سره