جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خمره

خمره

خمره
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فرهنگ لغت هوشیار

خمره

خمره
غلاف و پوست گندم و دیگر غله ها، بوی خوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، هیئت خِمارپوشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- امثال:
العوان لاتعلم الخمره، میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست. این مثل را درباره تجربۀ کار دانا گویند. (منتهی الارب).
، پنهانی. (ناظم الاطباء). منه: جأنا علی خمره، در پنهانی و خلوت ما را آمد
لغت نامه دهخدا

خمره

خمره
خمچه. خمبره. خم کوچک. (ناظم الاطباء) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. (تاریخ بیهقی). و چون خمرۀ شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. (کلیله و دمنه).
استاد علی خمره بجویی دارد
چون من جگری و دست و رویی دارد.
؟
تا فرستد حق رسولی بنده ای
دوغ را در خمره جنباننده ای.
مولوی.
- خمرۀ اتوکشی، نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست.
مثل خمرۀ اتوکشی است، سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد.
مثل خمرۀ پیه زده است
لغت نامه دهخدا

خمره

خمره
مایۀ خمیر، دردی نبیذ، سجاده ای از برگ خرما بافته، نوعی گیاه است مخصوص یمن، گلغونه که زنان بر روی مالند، کرب تب و صداع و اذیت آن، بقیۀ مستی در سر. خمار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس). یقال: وجدت خمره الطیب، ای ریحه خَمَرَه و کذلک: خمرهالطیب. (منتهی الارب) ، بوی خوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خِمرَه، خَمَرَه
لغت نامه دهخدا

خمره

خمره
بوی. (منتهی الارب). خُمرَه. یقال: وجدت خمرهالطیب و کذلک خمزهالطیب
لغت نامه دهخدا

خمره

خمره
شراب. می. انگور که سکر آورد. خمر، هرچه سکر آورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خمر.
- خمره صرف، شراب خالص. شراب ناب. (منتهی الارب).
، بوی خوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، جماعت مردم. (منتهی الارب). خمرهالناس
لغت نامه دهخدا