جدول جو
جدول جو

معنی خفچه

خفچه
شمش طلا یا نقره، برای مثال به صورت شجری و ز خفچه او را برگ / که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است (عنصری - ۳۲۶)، چوب دستی کوچکی که برای راندن یا زدن حیوان و یا انسان از آن استفاده می شده، برای مثال بفرمود داور که می خواره را / به خفچه بکوبند بیچاره را (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۷)
گیاهی خاردار با گل هایی به رنگ های مختلف و میوه ای گرد و سرخ رنگ، خفجه، عوسج
تصویری از خفچه
تصویر خفچه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خفچه

خفچه

خفچه
شوشه زر و سیم طلا و نقره گداخته که در ناوچه آهنین ریخته باشد
خفچه
فرهنگ لغت هوشیار

خفچه

خفچه
شوشه زر و سیم، طلا و نقره گداخته که در ناوچه آهنین ریخته باشند
خفچه
فرهنگ فارسی معین

خفچه

خفچه
چوب دستی کوچک که بر سر آن آهن سر تیز نصب کنند و بهلبانان برای راندن گاو در دست دارند. (آنندراج). ترکه از چوب یا آهن که برای زدن بکار رود. (یادداشت بخط مؤلف) :
بفرمود داور که میخواره را
بخفچه بکوبند بیچاره را.
عنصری
لغت نامه دهخدا

خفچه

خفچه
شوشۀ طلا و نقره است. (برهان قاطع) (آنندراج). شمش زر و سیم که گداخته و در ناوچۀ آهن ریخته باشند و آنراشوشه، شفشه و خفچه گفته اند. (آنندراج) :
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.
رودکی (لغت فرس).
چو زر خفچه همه پشت و برش آتش رنگ
چو نخل بسته همه سینه دایره اشکال.
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش ازو صدهزار غنج و دلال.
فرخی (از آنندراج).
بصورت شجری زر خفچه او را برگ
که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است.
عنصری.
پر در سفته شاخ درختان جویبار
چون زر خفچه برگ درختان بوستان.
عنصری.
یکی چون حقه ای از زر خفچه
یکی چون بیضه ای بینی ز عنبر.
عنصری.
تو خفچه باشی و بیکار شد ز تو صراف
تو بدره بخشی و بی شغل شد ز تو وزان.
مسعودسعد.
، مویی چند را گویند از زلف و کاکل که یکجا جمع شده باشد و بر روی جوانان خوب صورت افتد. (ازبرهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). طره. عقربک. (یادداشت بخط مؤلف) :
آن خفچه مشک بیز دلدار
کرده ست مرا بغم گرفتار.
لبیبی (از انجمن آرای ناصری).
، شاخ درختی که بسیار هموار و راست رسته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

افچه

افچه
چیزی که بشکل انسان از پارچه های کهنه و استخوان و غیره سازند و در کشت زارها نصب کنند تا مرغان و جانوران دیگر از آن برمند مترس مترسک داهل
فرهنگ لغت هوشیار

خاچه

خاچه
چوب دو شاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد
خاچه
فرهنگ لغت هوشیار