بهم آمیخته. دو چیز درهم آمیخته و مختلط همچون مروارید و لعل. رجوع به خلیش شود، میوۀ تر و خشک، چوب تر و خشک، ماش. برنج و امثال آن، ریش دوموی. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
بهم آمیخته. دو چیز درهم آمیخته و مختلط همچون مروارید و لعل. رجوع به خلیش شود، میوۀ تر و خشک، چوب تر و خشک، ماش. برنج و امثال آن، ریش دوموی. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
گیاه خشکی که گیاه تر از بن آن رسته و بهم آمیخته باشد، گیاه خشک زردشده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، مرد سپیدی که سپیدی وی با سیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) : امراءه خلیس، زن سپیدی که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب)
گیاه خشکی که گیاه تر از بن آن رسته و بهم آمیخته باشد، گیاه خشک زردشده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، مرد سپیدی که سپیدی وی با سیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) : امراءه خلیس، زن سپیدی که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب)
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، کیوغ، شور و غوغا، آشوب
لَجَن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود لَش، لوش، لَژَن، بَژَن، لَجَم، لَژَم، غَلیژَن، غَریژَنگ، خَرّ، خَرد، خَره، کَیوغ، شور و غوغا، آشوب
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن