جدول جو
جدول جو

معنی خلند - جستجوی لغت در جدول جو

خلند
از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلود
تصویر خلود
همیشه بودن، همیشه ماندن، جاودان بودن، همیشه زیستن، دوام، پایداری، ماندگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید، دو رنگ و ابلق، به ویژه سیاه و سفید، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلند
تصویر بلند
مقابل کوتاه، دراز مثلاً چوب بلند،
قدکشیده، برافراشته، مرتفع، مقابل پست مثلاً کوه بلند،
کنایه از پر اهمیت، ارجمند مثلاً مقام بلند، نسب بلند،
کنایه از مساعد مثلاً بخت بلند،
بسیار شدید و رسا مثلاً صدای بلند
بلند شدن: افراخته شدن، بالا رفتن، به بلندی رسیدن، از جا برخاستن، دراز شدن چیزی
بلند کردن: برافراشتن، بالا بردن، برداشتن چیزی از زمین یا از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنج
تصویر خلنج
خلنگ، گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرند
تصویر خرند
آجرچینی لبۀ باغچه یا جوی و مانند آن، برای مثال تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد / گوزن تا همی از شیر پر کند پستان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، آذربویه، خلخان، آذربو، اشنیان، شنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلند
تصویر کلند
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
آنچه در چیزی می خلد و فرومی رود، فرورونده، برای مثال بود بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوک زننده، (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ لَ دَ)
مرزنجوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ دَ / دِ)
در اندرون شونده. مجروح کننده. (از برهان قاطع) (از صحاح الفرس). سوراخ کننده:
بود بر دل ز مژگان خلنده
گهی تیر و گهی ناوک زننده.
لبیبی.
حلق بداندیش را برنده چو تیغی
دیدۀ بدخواه را خلنده چو خاری.
فرخی.
همه درخت و میان درخت خار گشن
نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر.
فرخی.
خلنده تر ز جاهل بر نروید.
ناصرخسرو.
هرچند خلنده ست چو همسایۀ خرماست
بر شاخ چو خرمات همی آب خورد خار.
ناصرخسرو.
، تیرکشنده. زخمی که تیر می کشد. (از یادداشت بخط مؤلف) : آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار بخلد آن را شوکه گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). علامتهای آن (علامتهای تفرق الاتصال) درد خلنده باشد و گاهگاه چنان پندارد که آن موضع... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علامت این آماس دردی بود لازم و خلنده و تب سوزان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، نافذ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلند
تصویر کلند
آلتی که بدان زمین را کنند کلنگ: (کو حمیت تا ز تیشه و ز کلند این چنین که (کوه) را بکلی بر کنند)، (مثنوی)، غلق در کلیدان: (چون همان یار در آید در دولت بگشاید زانکه آن یار کلید است و شما همچو کلندید)، (مولوی)، هر چیز نا تراشیده، چوبی که بر قلاده سگ بندند ساجور: (گه بر گردن چو سگ کلندی دارم بر پای گهی چو پیل بندی دارم)، (مسعود سعد) یا فال کلند
فرهنگ لغت هوشیار
ردیفی از آجر که روی زمین کنار جوی یا باغچه جنب یکدیگر چینند خشتکاری اطراف باغچه و کنار صفه و ایوان، ردیف رده قطار، گیاهی است شبیه اشنان که بدان رخت شویند و اشخار و قلیا از آن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
در اندرون شونده، مجروح کننده، سوراخ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلند
تصویر بلند
برافراشته، مرتفع، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
لوله ضخیم فلزی که ماشین چاپ که دور آن چند لا کاغذ گرفته میشود تا وقتی که از روی حروف میگذرد صدمه ای به حروف نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوند
تصویر خوند
امیر، مخدوم، خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلود
تصویر خلود
بقا، همیشگی، جاودان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خلنگ درختی است که از آن تیرو نیزه سازند خلنج و خلنگ پارسی برابر است باابلق گرفتن اعضا و کندن بناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
دورنگی، ابلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشند
تصویر خشند
راضی، شاد شادمان خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
((خَ لَ))
دو رنگ، ابلق، خلنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوند
تصویر خوند
((خُ))
خداوند، خداوند، امیر، مخدوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلنج
تصویر خلنج
((خَ لَ))
دو رنگ، ابلق، خلنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
((خِ لِ))
خلنج، گرفتن اعضا و کندن به ناخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلنده
تصویر خلنده
((خَ لَ دِ))
آن چه که در چیزی فرو رود
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است که نوعی از آن به صورت درخت یا درختچه می باشد که از چوب آن کاسه و قدح می سازند و نوعی از آن علفی می باشد به رنگ های سرخ، زرد و سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلود
تصویر خلود
((خُ))
همیشه بودن، جاوید بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرند
تصویر خرند
((خَ رَ))
ردیفی از آجر که روی زمین، کنار نهر یا باغچه، پهلوی هم چینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلند
تصویر بلند
((بُ لَ))
دارای کشیدگی زیاد به سوی بالا، دارای فاصله زیاد از زمین، دراز، کشیده، دارای دامنه زیاد، دارای ارزش، یا اهمیت یا اعتبار معنوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلند
تصویر کلند
((کُ یا کَ لَ))
آلتی که بدان زمین را کنند، کلنگ، هر چیز ناتراشیده، چوبی که بر قلاده سگ بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلند
تصویر بلند
Blaring, Elevated, Long, Lofty, Loud, Loudly, Resounding, Soaring, Tall, Towering, High
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بلند
تصویر بلند
громкий , повышенный , высокий , длинный , громко , возвышающийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بلند
تصویر بلند
laut, erhöht, hoch, lang, dröhnend, groß
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بلند
تصویر بلند
голосний , підвищений , високий , довгий , гучний , голосно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بلند
تصویر بلند
głośny, podwyższony, wysoki, długi, głośno, donośny
دیکشنری فارسی به لهستانی