جدول جو
جدول جو

معنی خلف - جستجوی لغت در جدول جو

خلف
ویژگی فرزند خوب و صالح، مقابل سلف، ازپس آینده، جانشین، کنایه از بدل، عوض، فرزند
تصویری از خلف
تصویر خلف
فرهنگ فارسی عمید
خلف
پشت سر، عقب
تصویری از خلف
تصویر خلف
فرهنگ فارسی عمید
خلف
برخلاف وعده عمل کردن، نادرست
تصویری از خلف
تصویر خلف
فرهنگ فارسی عمید
خلف
(تَ)
آب برکشیدن برای اهل خود. یقال: خلف لاهله خلفاً، تباه گشتن نبیذ، تخلف کردن از یاران. یقال: خلف عن اصحابه، خوی بد گرفتن. یقال: خلف عن خلق ابیه، خلیفه و جانشین گردیدن. یقال: خلف فلانا فی اهله، جانشین کسی گردیدن که بر اثر هلاک او عوض ندارد، مانند پدر و مادر و برادر و در اینجا با کلمه علی متعدی میشود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خلف اﷲ علیک، یعنی خدا جانشین پدر یا هر گمشدۀ تو شود و در همین معنی است خلف اﷲ علیک خیراً و ’خلف اﷲ علیک بخیر’، جانشین گردیدن ازهلاک چیزی که عوض دارد و با ’لام’ متعدی می گردد. یقال: خلف اﷲ لک و با ’علی’ در مال و امور شبیه به آن
لغت نامه دهخدا
خلف
(خَ لَ)
ابن عباس، مکنی به ابی القاسم طبیب قرطبی. او راست کتابی در طب و جراحی که بنزد اروپائیان بنام آلبوکازیس مشهور است. نام دیگر او ابوالقاسم زهراوی است. رجوع به ابوالقاسم زهراوی در این لغت نامه و اعلام زرکلی ج 1 ص 294 و قاموس الاعلام ترکی و حلل سندسیه ج 2 ص 36 و لکلرک ص 347 شود
ابن اللیث بن فرقدبن سلیمان بن ماهان. از بزرگان سیستان و بنی اعمام یعقوب لیث صفاری بود. رجوع به تاریخ سیستان ص 207، 229، 249، 269 و342 و تاریخ بیهقی ص 152 و سبک شناسی ج 2 ص 371 شود
ابن ایوب جوهری، مکنی به ابولولید تابعی بود. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ابوالولید خلف بن ایوب جوهری در این لغت نامه شود
ابن فتح قیسی. متوفی بسال 434 هجری قمری او راست کتاب شرح جمل زجاجی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع بروضات الجنات ص 425 شود
ابن تمیم، مکنی به ابوعبدالرحمن. او تابعی بود. رجوع به ابوعبدالرحمن خلف تابعی و عیون الاخبار ج 2 ص 261 و 287 شود
ابن عبدالصمد. پیشوای فرقۀ حنفیه یکی از فرق پنجگانه زیدیه است. رجوع به بیان الادیان و خاندان نوبختی ص 255 شود
ابن ابی الفضل. ملقب به بهاءالدوله. رجوع به بهاءالدوله خلف ابن ابی الفضل در این لغت نامه و تاریخ سیستان شود
ابن حیان احمر فرهانی بصری یا خراسانی، مکنی به ابومحرز رجوع به ابومحرز خلف بن حیان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خلف
(تَ عَشْ شی)
میل کردن شتر بکرانه. یقال: خلف البعیر، آبستن شدن ماده شتر. منه: خلفت البعیر، چپه دست شدن، احوال گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، بر پای چپ زور دادن در راه رفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خلف
(خَ لَ)
دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در نوزده هزاروپانصدگزی شمال آغ کند و ده هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. این دهکده کوهستانی و معتدل و دارای 354 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات. شغل گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خلف
(خَ لَ)
آنکه سپس کسی یا چیزی رفته آید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). قابل سلف. جانشین. بدل. عوض. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر ما امرا کیست جز آنها که بر امت
خیرالبشرند و خلف اهل عبااند.
ناصرخسرو.
زهی در بزرگی جهان را شرف
زهی از بزرگان زمان را خلف.
مسعودسعد سلمان.
در عهد این خلف دل اسلافش از شرف
بر قبۀ مسیح مجاور نکوتر است.
خاقانی.
در بقای او عوض ازهر... و خلف از هر غارب و عازبست. (ترجمه تاریخ یمینی).
مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف.
مولوی (مثنوی).
یکی رفت ودنیا ازو صدهزار
خلف ماند و صاحبدلی هوشیار.
سعدی (بوستان).
فلک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست.
حافظ.
- بئس الخلف، جانشین بد. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف سوء، جانشین بد. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف صدق، جانشین خوب. (یادداشت بخط مؤلف). وارث صالح. جانشین اهل. (ناظم الاطباء).
- نعم الخلف، جانشین خوب. (یادداشت بخط مؤلف).
، نسل. (یادداشت بخط مؤلف). پشت، فرزند صالح. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: هو خلف صدق من ابیه، اذا قام مقامته:
زین خلف جان پدر شاد است شاد
کاش کز خواب گران برخاستی.
خاقانی.
با آنکه بهترین خلف دهرم
آید ز فضل و فطنت من عارش.
خاقانی.
کاشکی آدم برجعت در جهان بازآمدی
تا بمرگ این خلف هر مرد و زن بگریستی.
خاقانی.
- خلف صدق، فرزند صالح. (یادداشت بخط مؤلف) :
خلف صدقت ار منم بگذار
- ناخلف، فرزند طالح. (یادداشت بخط مؤلف).
، فرزند بد مانند خلف. در این معنی و معنی قبل (یعنی فرزند صالح خلف) و خلف هر دو برابرند و یا آنکه خلف مخصوص به اشرار است. (ناظم الاطباء) :
ای سر بسر تکلف و ای سر بسر طرف
ابلیس را نبیره و نمرود را خلف.
بهرامی.
خلفت را که چشم بد مرساد
حرمت من نکو نمیدارد.
خاقانی.
، مرید. شاگرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خلف
(خَ لِ)
جمع واژۀ خلفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خلف
(خُ)
دروغ. خلاف.
- برهان خلف، اثبات مطلوب به ابطال نقیض آن. قیاس خلف. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- خلف عهد، پیمان شکنی. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف عهد کردن، پیمان شکستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف قول، خلاف قول و پیمان. خلف عهد. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف قول کردن، پیمان و قول و قرار شکستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف وعده، عدم وفای وعده. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلف وعده کردن، بوعده وفا نکردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- دلیل خلف،برهان خلف. (یادداشت بخط مؤلف).
- قیاس خلف، برهان خلف. (المنجد).
- هذا خلف، این برخلاف آنچه است که از پیش مسلم کردیم. (یادداشت بخط مؤلف) ، جمع واژۀ خلیف. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خلف
(خُ لَ)
جمع واژۀ خلفه، جمع واژۀ خلفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خلف
(خُ لُ)
جمع واژۀ خلیف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خلف
عقب، پشت سر فرزند صالح، جانشین دروغ، خلاف، برهان غیر مستقیم
تصویری از خلف
تصویر خلف
فرهنگ لغت هوشیار
خلف
((خَ لَ))
جانشین، بازمانده، فرزند، فرزند شایسته، جمع اخلاف
تصویری از خلف
تصویر خلف
فرهنگ فارسی معین
خلف
((خُ))
وفا نکردن به عهد، دروغ گفتن
تصویری از خلف
تصویر خلف
فرهنگ فارسی معین
خلف
((خَ))
واپس
تصویری از خلف
تصویر خلف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخلف
تصویر تخلف
خلاف کردن، خلاف وعده کردن، خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن، عقب ماندن، واپس ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلفا
تصویر خلفا
خلیفه
خلفای راشدین (اربعه): چهار خلیفۀ بعد از پیامبر اسلام (ابوبکر، عمر، عثمان و علی)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ لِ فَ)
آبستن. آنرا درباره شتر بکار برند و جمع آن فحاض است از غیر لفظآن و گاهی هم بر ’خلفات’ و ’خلف’ جمع بسته میشود.
- خلفه جدود، خرماده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ فِ / فَ)
خرفه. نوعی گیاه دارویی است. (یادداشت بخط مؤلف) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ فَ)
جمع واژۀ خلفه، مختلف. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پشتی. عقبی. چیزی که در پس واقع شود. ضد قدامی. (ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
متوالی. پی درپی. (ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای است از رود جراحی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
گول. احمق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: ’رجل خلفف’ و ’امراءه خلفف’
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ / فُ)
سختی.
- ام ّالخلفف، سختی بزرگ. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال: خلف فم الصائم خلفه، متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال: خلف اللبن، متغیر شدن طعام. یقال: خلف الطعام، تباه شدن. یقال: خلف فلان، برآمدن برکوه، کسی را از پس وی گرفتن. یقال: خلف فلاناً، جای گمشده کسی قرار گرفتن. یقال: خلف اﷲ علیک، بجای گمشدۀ توشود خدای، ستون استوار کردن. یقال: خلف بیته، پس پدر آمدن. بجای پدر نشستن. یقال: خلف اباه، اختلاف کردن، غورۀ نو آوردن تاک، در کمین مردی بودن در غیبت او پیش اهل و عیال او آمد و شد کردن، بردن شترانی را شبانگاه بسوی آب بعد رفتن مردم، مخالفت ورزیدن. خلاف کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خلفه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخلف
تصویر اخلف
چپادست چپ نویس چپاچشم لوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
باز ایستادن، تاخر، باز پس ماندن، خلاف کردن در وعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفت
تصویر خلفت
آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفا
تصویر خلفا
جمع خلیفه، جانشینان جمع خلیفه جانشین ها، قائم مقام ها
فرهنگ لغت هوشیار
نواستن (بی اشتهایی گویش گیلکی) آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی آکیدن (عیب داشتن)، نادانی، گولی، دلشدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
((تَ خَ لُّ))
خلاف کردن، خلاف وعده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
سپس ماندن، واپس کشیدن، بازماندن، دنبال افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلف
تصویر تخلف
سرپیچی
فرهنگ واژه فارسی سره