- خفتیدن
- خوابیدن، بخواب رفتن
معنی خفتیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- خفتیدن
- به خواب رفتن، خفتن، خوابیدن،
برای مثال شتربچه با مادر خویش گفت / بس از رفتن آخر زمانی بخفت (سعدی۱ - ۱۴۱)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چفتن خمیدن خم شدن
خفته خوابیده خسپیده
خفتن خوابیدن
گرم شدن از آفتاب و آتش داغ شدن
چفتن، چفته شدن، خمیدن، خم شدن
گرم شدن، گداختن، گرم شدن از تف آتش یا آفتاب، تفسیدن
افتادن، فتادن، افتدن، فتیدن، فتدن، اوفتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
دم زدن، عطسه کردن
عطسه کردن، خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، عطسه زدن، عطاس،
کنایه از آشکار شدن،برای مثال چون بخفد صبح سعادت اثر / غالیه سا گردد باد سحر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۷)
کنایه از آشکار شدن،
افتادن، فتدن، فتادن، افتدن، اوفتادن، افتیدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
افتادن
ائتکال
لعنت کردن
بر پا شدن
خلق کردن، بار آوردن
غلطیدن
ملصق شدن پیوست، میل کردن منحرف شدن (از راه راست)
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
شگفتی کردن تعجب نمودن
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
خارش کردن پوست بدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
جویدن
خوابانیدن، غلتانیدن
خشک شدن
پوسیدن، گندیدن
خوابیدن بخواب رفتن
خفتن بخواب رفتن
خفته خوابیده بخواب رفته
دست بر دست زدن