جدول جو
جدول جو

معنی خطو - جستجوی لغت در جدول جو

خطو
فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن، گام، قدم
تصویری از خطو
تصویر خطو
فرهنگ فارسی عمید
خطو
(خُ/ خَ)
گام. (یادداشت بخط مؤلف) :
کسری ازین ممالک و صد کسری و قباد
خطوی ازین مسالک و صد خطۀ ختا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
خطو
(تَ)
گام زدن. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
خطو
گام زدن
تصویری از خطو
تصویر خطو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطوه
تصویر خطوه
فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن، گام، قدم، در تصوف گام هایی که سالک در طریقت برمی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوب
تصویر خطوب
خطب ها، کارهای بزرگ، امرهای عظیم، جمع واژۀ خطب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
خط ها، دست خط ها، سندها، سطرها، حکم ها، جمع واژۀ خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطور
تصویر خطور
گذشتن اندیشه ای به ذهن یا به یاد آمدن امری پس از فراموشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوات
تصویر خطوات
خطوه ها، فاصله های میان دو پا در راه رفتن، گام ها، قدم ها، در تصوف گام هایی که سالک در طریقت برمی دارد، جمع واژۀ خطوه
فرهنگ فارسی عمید
(خُ طُ)
جمع واژۀ خطوه و خطوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ترجمان علامه جرجانی) : یا ایها الناس کلوا مما فی الارض حلالاً طیباً و لاتتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین. (قرآن 168/2). یا ایها الذین امنوا لاتتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یأمر بالفحشاء و المنکر ولولافضل اﷲ علیکم و رحمته مازکی منکم من أحد أبداً و لکن اﷲ یزکی من یشاء واﷲ سمیع علیم. (قرآن 21/24)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ تَ)
دو گام (تثنیۀ خطوه است در حالت نصب و جر) :
خطوتینی بود این ره تا وصال
مانده ام در ره ز سستی چند سال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ چَ مَ دَ)
گذشتن به دل. گذشتن در دل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَذْ ذُ)
بلند قدر و منزلت و جاه گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). با قدر و جاه شدن. (تاج المصادربیهقی). رجوع به خطر و خطاره در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُطِ چِ رَ / رِ)
چین و چروکی که در صورت و سیما می باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ طِ)
خطوط موجود در صورت. چین و چروک صورت. خطوط چهره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ طِ قُوْ وَ)
خطوط منحنی است که بر اثر طیف مغناطیسی براده های آهن درست می شود، (اصطلاح الکتریسته) خطوطی است که حاوی نیروی الکتریکی است. خطوط نیرو
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خطب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خطب در این لغت نامه شود: با لشکری خبیر بتجارب خطوب، و بصیر بعواقب حروب بدان حدود رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). روی بدفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. (جهانگشای جوینی).
کاف و نون همچون کمند آمد جذوب
تا کشاند مر عدم را در خطوب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گذشتن اندیشه به دل. فرا دل آمدن اندیشه. گذشتن بر دل. (یادداشت بخط مؤلف) ، نازک آمدن اندیشه. (زوزنی) ، ترسیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جملۀ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض).
- خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
یک گام. اسم است بر وزن فعله برای مره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطوات، خطاء:
صواب رای وی از وی بعمر نگذارد
که بر بسیط زمین خطوه ای رود بخطا.
سوزنی.
خطوه بر خطوه زآن محیط گذشت
قطره بر قطره هرچه بود نوشت.
نظامی.
شنیدم که پیری براه حجاز
بهر خطوه کردی دو رکعت نماز.
سعدی.
، میان دو گام. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطوات، خطوات، خطوات، خطی ̍
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ)
میان دو گام. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطوات، خطوات، خطی
لغت نامه دهخدا
(خِ وَ)
یکذراع و نصف ذراع است. (ابن جبیر). رجوع به خطوه شود
لغت نامه دهخدا
میان دو گاو، گام رهرو زبانزد سوفیگری، دو سخن نزدیک گام قدم، گامی که سالک در طریق میگذارد و باید مراقب باشد پیروی شیطان نکند، جمع خطوات
فرهنگ لغت هوشیار
ددگاو از جانوران، جمع خط، سمیره ها، کشک ها، دبیره ها جمع خط. خط ها، نبشته ها، رشته ها راهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطور
تصویر خطور
دلگذر آن چه به دل گذرد، یاد کرد بیاد آمدن بدل گذشتن بخاطر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خطب، کارهای بزرگ جاورها پایگاه ها کارهای خرد جمع خطب کارهای بزرگ کارهای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطوات
تصویر خطوات
جمع خطوه، گام ها جمع خطوه گامها قدمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطوات الشیاطان
تصویر خطوات الشیاطان
راه های اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطور کردن
تصویر خطور کردن
گذشتن در دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطوط شعاعی
تصویر خطوط شعاعی
کشک های پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطوات
تصویر خطوات
((خُ طُ))
جمع خطوه، گام ها، قدم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
((خُ))
جمع خط، خط ها، بنفشه ها، رشته ها، راه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطور
تصویر خطور
((خُ))
به دل گذشتن، به خاطر آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطوه
تصویر خطوه
((خُ وِ))
گام، قدم، جمع خطوات
فرهنگ فارسی معین
پا، قدم، گام
فرهنگ واژه مترادف متضاد