جدول جو
جدول جو

معنی خضوب - جستجوی لغت در جدول جو

خضوب
(خُ)
جمع واژۀ خضب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خضوب
(خَ)
سبزه نودمیدۀ بباریدن باران، نخستین دمیدگی برگ از شاخه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خضوب
(تَ عَجْ جُهْ)
سبز شدن درخت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سبز شدن زمین، سبز شدن شکوفه خرمابن. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروب
تصویر خروب
خرنوب، درختی با شاخه های گره دار، برگ های مرکب، گل های زرد خوشه ای و میوۀ غلاف دار، دراز، شیرین و شبیه باقلا، سخینوس، کورگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوب
تصویر خطوب
خطب ها، کارهای بزرگ، امرهای عظیم، جمع واژۀ خطب
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از موادی که با آن موی سر و صورت یا پوست بدن را رنگ می کردند مانند حنا، خضاب کرده شده، رنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضوب
تصویر غضوب
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خضیب
تصویر خضیب
رنگین، خضاب کرده شده، رنگ کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتنی و تواضع کردن، تواضع، فروتنی، در تصوف فروتنی و تذلل در پیشگاه جبروت الهی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
انتساب خضاب کردن بریش را می رساند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خضاب داده شده. رنگ کرده شده. رنگین. (یادداشت بخط مؤلف) :
لاله میان دشت بخندد همی ز دور
چون پنجۀ عروس بحنّا شده خضیب.
رودکی.
خمار در سر و دستش بخون هشیاران
خضیب و نرگس مستش بجادویی مکحول.
سعدی.
- الکف الخضیب، نام ستاره ای است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- امراءه خضیب، زنی که خود را رنگ کرده برای آرایش.
- بنان خضیب، انگشت رنگ کرده شده. انگشت رنگین.
- کف خضیب، کف دستی که برای زینت رنگین کرده اند:
می دیرینه گساریم بفرعونی جام
از کف سیم بناگوشی با کف خضیب.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام کوهی است در دیار مزینه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَثْ ثُ)
رنگ کردن. مصدر دیگریست برای خضب. رجوع به خضب در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
نام اسپ لقمان بن قریع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
اسم موضعی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب) :
امست امامهصمتی ماتکلمنی
مجنونه ام احسّت اهل خروب
مرت براکب سلهوب فقال لها
ضری الجمیح و مسّیه بتعذیب
ولو اصابت لقالت وهی صادقه
ان الریاضه لاتنضیک کالشیب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رو)
خرنوب. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به ’خرنوب’ شود، نام گیاهی است که هر جا روید نشان خرابی باشد. خارسم. (محمود بن عمر). فش. (محمود بن عمر). چنگ. چنگک. (یادداشت مؤلف) :
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد.
مولوی (مثنوی).
گفت نامت چیست برگوبی دهان
گفت خروبست ای شاه جهان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرد فریبنده. مرد فریبکار. این کلمه وزن فعول است از خب ّ
لغت نامه دهخدا
(خُ)
این کلمه جمع واژۀ خب ّ است. رجوع به خب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سخت برنده. منه: سیف خدوب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید
گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست.
سعدی.
و رجوع به مخضّب و خضیب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بسیار تیزدهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلوب
تصویر خلوب
فریبا زن، دروغگو و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب
تصویر خضاب
حنا و گلگونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضور
تصویر خضور
سبز، سبز شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضوب
تصویر غضوب
خشمگین، خشمناک، غضبناک، پر خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضیب
تصویر خضیب
حنا بسته، رنگین
فرهنگ لغت هوشیار
خروب: پارسی تازی گشته خرنوب درختی است از تیره پروانه واران شبیه بدرخت گردو و دارای گلهای زرد. میوه اش در غلافی دراز شبیه باقلا جای دارد. طعم آن شیرین است و از آن رب سازند، قسمی از آن بوته ایست مرتفع و خاردار دارای شاخه های متفرق و گلهای زرد رنگ خرنوب نبطی، خرنوب یا خرنوب شامی. واحد وزن معادل یک قیراط بود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خطب، کارهای بزرگ جاورها پایگاه ها کارهای خرد جمع خطب کارهای بزرگ کارهای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضوب
تصویر مخضوب
خزاب کرده، رنگ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتن فروتنی کردن، آرمیدن، ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب
تصویر خضاب
((خِ))
حنا، آن چه که موی سر و صورت یا پوست بدن را با آن رنگ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضوب
تصویر غضوب
((غَ))
خشمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
((خُ))
فروتنی کردن، تواضع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضیب
تصویر خضیب
((خَ))
حنا بسته، خضاب کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتنی، افتادگی
فرهنگ واژه فارسی سره