معنی خضوع - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با خضوع
خضوع
- خضوع
- فروتنی و تواضع کردن، تواضع، فروتنی، در تصوف فروتنی و تذلل در پیشگاه جبروت الهی
فرهنگ فارسی عمید
خضوع
- خضوع
- فروتن. ج، خُضُع، زنی که تهیگاه های او را آواز باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خضوع
- خضوع
- فروتنی کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آرمیدن، ساکن گردیدن، ساکن گردانیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، خواندن کسی را بسوی بدی. (منتهی الارب) ، میل کردن ستاره بغروب، کوشیدن شتران در رفتن. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) ، پست گردانیدن کسی را، کلانسالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خضوع
- خضوع
- افتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکسته نفسی، فروتنی
متضاد: تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد