جدول جو
جدول جو

معنی خشینار - جستجوی لغت در جدول جو

خشینار
(خَ)
خشینسار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 363)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشایار
تصویر خشایار
(پسرانه)
قهرمان، نیرومند، شاه دلیر، نام پسر داریوش هخامنشی، تغییر یافته خشایارش، مرکب از خشیه به معنای شاه و ارش به معنی مرد دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بخشینر
تصویر بخشینر
(پسرانه)
سخی، بخشنده، سخاوتمند (نگارش کردی: بهخشنهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هشیوار
تصویر هشیوار
هوشیار، باهوش، هوشمند، زرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکزار
تصویر خشکزار
خشکسار، زمین خشک و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
جلسه ای که در آن مجموعه ای از سخنرانی ها دربارۀ موضوعی خاص در زمان و مکان معین ارائه می شود، مکان برگزاری چنین جلسه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
میوه های خشک شده مانند گردو، کشمش، پسته، انجیر، بادام و توت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
خرید کننده، مشتری
کنایه از هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنسار
تصویر خشنسار
نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشمناک
تصویر خشمناک
خشمگین، عصبانی، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نوعی از مرغابی بزرگ سیاه رنگ باشد که در میان سرش خال سفیدی هست. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده: مصحف خشنشار و خشینسار است:
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشیشار دید اندر آن مرغزار.
فردوسی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خشینسار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 361)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
نای گلو حلقوم گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشیوار
تصویر هشیوار
هوشیار: (خردیافت لختی وشدکاردان (اسکندر) هشیواروباسنگ وبسیاردان) (شا. بخ. 1781: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشمناک
تصویر خشمناک
غضبناک خشم آلود خشمگین. غضبناک خشم آلود خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشیشار
تصویر خشیشار
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گونست و بسیاهی زند
فرهنگ لغت هوشیار
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنسار
تصویر خشنسار
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گونست و بسیاهی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
مشتری، خرید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آموزشگاه یا موسسه که جمعی از اهل یک حرفه گرد آیند و مطالب مربوط به حرفه خود را فرا گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
((خُ))
سرزمینی که از آب بی بهره است، زمین بی آب و گیاه، خشک زار، خشک سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشیوار
تصویر هشیوار
((هُ))
خردمند، هوشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمینار
تصویر سمینار
((س))
دسته ای از دانشجویان با تحصیلات عالی که زیر نظر یک استاد، در رشته ای خاص به تحقیق و ایراد سخنرانی می پردازند، درس گروهی (واژه فرهنگستان)، محل گردهمایی محققین یک رشته، سلسله سخنرانی هایی درباره موضوعی معین که بیشتر جنبه آموزشی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
((خُ))
میوه های خشک شده مانند توت، آلو، زردآلو و هلو
فرهنگ فارسی معین
((خَ شَ))
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گون است و به سیاهی زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند، نانی که بدون خورش بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
((خُ))
خشکنا، نای گلو، حلقوم، گلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
((خَ))
مشتری، خرید کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
حنجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هشیوار
تصویر هشیوار
متین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمینار
تصویر سمینار
هم اندیشی، همکاوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خش دار
تصویر خش دار
Rasping
دیکشنری فارسی به انگلیسی