جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با هشیوار

هشیوار

هشیوار
هوشیار: (خردیافت لختی وشدکاردان (اسکندر) هشیواروباسنگ وبسیاردان) (شا. بخ. 1781: 6)
هشیوار
فرهنگ لغت هوشیار

هشیواری

هشیواری
هوشیاری: (بروی نتوان کردن تعجیل به به کردن تعجیل به طب اندربارشد زسبکساری آهستگیی باید آنجا ومدارایی صدگونه عمل کردن صدگونه هشیواری) (منوچهری)
هشیواری
فرهنگ لغت هوشیار

هشیواری

هشیواری
مُرَکَّب اَز: هشیوار + -ی، پسوند حاصل مصدری، اسم معنی = هشیاری. زیرکی. خردمندی. آگاهی، (از حاشیۀ برهان چ معین)، هشیاری. هوشمندی:
بدو گفت کاین خود میندیش هیچ
هشیواری و رای ِ رفتن بسیچ.
فردوسی.
نباید مر تو را گفتن که چون کن
ز هر کاری هشیواری فزون کن.
فخرالدین اسعد.
، نگهبانی. مراقب بودن. مواظبت. حراست:
گر امشب مرا میزبانی کنی
هشیواری و مرزبانی کنی.
فردوسی.
رجوع به هش، هشیار، هشیاری و هشیوار شود
لغت نامه دهخدا

هشیار

هشیار
باهوش، هوشمند: (الب ارسلان باسیاست ومهابت بود... هشیاروشجاع ودلاور خسم افکن دشمن شکن)، زرنگ
هشیار
فرهنگ لغت هوشیار