جدول جو
جدول جو

معنی خشتمال - جستجوی لغت در جدول جو

خشتمال
آنکه شغلش درست کردن خشت است خشت زن
تصویری از خشتمال
تصویر خشتمال
فرهنگ لغت هوشیار
خشتمال
((خِ))
آن که شغلش درست کردن خشت است، خشت زن
تصویری از خشتمال
تصویر خشتمال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
احاطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش دادن بدن با کف دست، ماساژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشت مال
تصویر خشت مال
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
دربر داشتن، احاطه کردن، فراگرفتن و دربر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش با دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
((اِ تِ))
فراگرفتن، دربرداشتن، فراگرفتگی، احاطه، مفرد اشتمالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجتمال
تصویر اجتمال
پیه گذاری، پیه مالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمال
تصویر احتمال
باربر گرفتن، حمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتمال
تصویر ارتمال
خم شدن، خوار شماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیال
تصویر اشتیال
پرخاشیدن (پرخاش تعرض) آفندیدن (آفند تعرض)، دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمام
تصویر اشتمام
بویش بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتکال
تصویر اشتکال
مشتبه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مشغول شدن، بکاری پرداختن، بکاری سرگرم بودن، اشتغال ورزیدن، بکاری سرگرم شدن، بکاری مشغول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
افروخته شدن آتش، افروختن، در افروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
مالیده شده، بدست، هرچه بدست مالند، ملموس دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمال
تصویر احتمال
بردباری، شایمندی، شوایی، گرایند، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشتغال
تصویر اشتغال
سرگرمی، کارگماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
افروزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعتمال
تصویر اعتمال
در کار بودن: بر کاری، آباد کردن آباندن، گودالیدن (قدکشیدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسال
تصویر خشکسال
سالی که باران نیامده و بر اثر آن از زمین چیزی نروئیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتغال
تصویر اشتغال
مشغول شدن به کاری، شغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتمال
تصویر احتمال
گمان، حدس، حمل کردن، بار برداشتن، بردباری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتمان
تصویر کشتمان
زمینی که در آن چیزی کاشته باشند مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
مالش با دست کسی یا چیزی را، مالش اندام کسی بمشت (در حمام و زورخانه)، تنیبه گوشمال، (کشتی) فنی در کشتی که عبارتست از اینکه حریفان بازو ببازوی هم مالند و مشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
دلاسا خرسند استمالت کرده راضی کرده: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف. . همایون. . می آیند بهمه ابواب مستظهر و مستوثق و مستمال و امیدوار بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمال
تصویر احتمال
((اِ تِ))
حمل کردن، بردباری، گمان بردن، حدس زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتغال
تصویر اشتغال
((اِ تِ))
مشغول شدن، پرداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
((اِ تِ))
افروختن، شعله ور شدن، بر افروختگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
با دست مالیده شده، مجازاً مغلوب
دستمال ابریشمی یا یزدی برداشتن: کنایه از شروع به چاپلوسی و تملق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستمال
تصویر دستمال
پارچه ای برای پاک کردن دست و دهان، یا چیزهای دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتمان
تصویر کشتمان
((کِ))
زمینی که در آن چیزی کاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تکۀ پارچه که با آن دست و دهان و بینی را پاک می کنند یا چیزی در آن می ببندند و یا برای خشک کردن و پاک کردن جایی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمال
تصویر مستمال
دلجویی شده
فرهنگ فارسی عمید