خرقه، جامۀ درویشان، نوعی جامۀ پشمی خشن، برای مثال نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)
خرقه، جامۀ درویشان، نوعی جامۀ پشمی خشن، برای مِثال نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)
نام یکی از ولایت شمالی ایران: اشکور و دیلمان و ولایت طوالش و خرکان و خستجان ولایت بسیار است مابین عراق و جیلانات در کوهستان خست افتاده است و هر ولایت در حکم حاکم علیحده باشد و آن حاکم خود را پادشاهی شمارد و مردم آنجا جنگی و مردانه باشند اما چون از آن ولایت بیرون آیند سخت زبون شوند و چون کوهی اند از مذاهب فراغتی دارند اما بقوم شیعه و بواطنه نزدیکتراند و پنبه و میوه کمتر باشد و در او گوسفند نیکو آید و علفخوارهابسیار بود و سازگار باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 60)
نام یکی از ولایت شمالی ایران: اشکور و دیلمان و ولایت طوالش و خرکان و خستجان ولایت بسیار است مابین عراق و جیلانات در کوهستان خست افتاده است و هر ولایت در حکم حاکم علیحده باشد و آن حاکم خود را پادشاهی شمارد و مردم آنجا جنگی و مردانه باشند اما چون از آن ولایت بیرون آیند سخت زبون شوند و چون کوهی اند از مذاهب فراغتی دارند اما بقوم شیعه و بواطنه نزدیکتراند و پنبه و میوه کمتر باشد و در او گوسفند نیکو آید و علفخوارهابسیار بود و سازگار باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 60)
پشمینه ای باشد موی از او درآویخته یا کرباس پاره. (صحاح الفرس). پشمینه ای بود که بلادریان دارند و مویها در آنجا آویخته بود. (از فرهنگ اسدی نخجوانی) لباسی باشد که درویشان و فقیران پوشند و از آن پشمها و مویها آویزان باشد. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) : بجنگ دعوی داری و سخت تفته زنی درشت گویی و پرخوار و خستوانه تنی. ابوالعباس مروزی. که از دیبای چین تا خستوانه. شمس فخری. نگر ز سنگ چه مایه بهست گوهر سرخ ز خستوانه چه مایه بهست شوشتری. معروفی. ، خرقه ای را نیز گویند که از پارچه های الوان دوخته شده باشد. (برهان قاطع)
پشمینه ای باشد موی از او درآویخته یا کرباس پاره. (صحاح الفرس). پشمینه ای بود که بلادریان دارند و مویها در آنجا آویخته بود. (از فرهنگ اسدی نخجوانی) لباسی باشد که درویشان و فقیران پوشند و از آن پشمها و مویها آویزان باشد. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) : بجنگ دعوی داری و سخت تفته زنی درشت گویی و پرخوار و خستوانه تنی. ابوالعباس مروزی. که از دیبای چین تا خستوانه. شمس فخری. نگر ز سنگ چه مایه بهست گوهر سرخ ز خستوانه چه مایه بهست شوشتری. معروفی. ، خرقه ای را نیز گویند که از پارچه های الوان دوخته شده باشد. (برهان قاطع)
اسطبل. (المصادر زوزنی). اسطبل و کلمه فارسی است. ج، کستوانات. (از اقرب الموارد) ، در افسانه های عامیانۀ دورۀ صفویه معنی ’زشتی’ می دهد ولی نمی دانم چگونه زشتی باشد. (یادداشت مؤلف)
اسطبل. (المصادر زوزنی). اسطبل و کلمه فارسی است. ج، کستوانات. (از اقرب الموارد) ، در افسانه های عامیانۀ دورۀ صفویه معنی ’زشتی’ می دهد ولی نمی دانم چگونه زشتی باشد. (یادداشت مؤلف)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری فرمهین. این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد آب آن از قنات و زه آب رود محلی و محصول آن غلات و بن شن و ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. مزرعۀ کهنه ده و دو سه مزرعۀ کوچک دیگر جزء این ده منظور میشود و آن از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
جمع واژۀ خسته بمعنی درمانده، مجروحان. آزردگان: بگرد اندرون تیر چون ژاله بود همه دشت از آن خستگان ناله بود. فردوسی. خاص نوالش نفس خستگان پیک روانش قدم بستگان. نظامی. از درون خستگان اندیشه کن. سعدی
جَمعِ واژۀ خسته بمعنی درمانده، مجروحان. آزردگان: بگرد اندرون تیر چون ژاله بود همه دشت از آن خستگان ناله بود. فردوسی. خاص نوالش نفس خستگان پیک روانش قدم بستگان. نظامی. از درون خستگان اندیشه کن. سعدی