جدول جو
جدول جو

معنی دستوان

دستوان
دستبند، دستکش، قطعۀ آهن به اندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست می بستند، ساعدبند، مسند و صدر مجلس
تصویری از دستوان
تصویر دستوان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دستوان

دستوان

دستوان
دستبان. ساعدبند. ساعدی آهنین که روز جنگ دردست کنند. دستانه. دستوانه. رجوع به دستوانه شود
لغت نامه دهخدا

دستوانه

دستوانه
دستبند دست برنجن، ساعد بند آهنین که در روز جنگ به دست میکردند قولچاق، صدر مجلس مسند
فرهنگ لغت هوشیار

دستوار

دستوار
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مِثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱)، دستیار، مددکار، همدست، برای مِثال به ایران بسی دوستدارش بُوَد / چو خاقان یکی دستوارش بُوَد (فردوسی - ۸/۱۸۹)
دستوار
فرهنگ فارسی عمید

دستوانه

دستوانه
دستبند، ساعدبند آهنین که در روز جنگ در دست می کردند
دستوانه
فرهنگ فارسی معین