جدول جو
جدول جو

معنی خرگردن - جستجوی لغت در جدول جو

خرگردن
(خَ گَ دَ)
گردن کلفت. صاحب گردنی سخت و سطبر. ستبرگردن. زفت گردن. با گردنی سخت سطبر. با گردنی سخت قطور نه بوجه. (یادداشت بخط مؤلف). ارقب. رقبانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
گم گشته، آواره، در به در، بی خانمان، سرگشته، حیران، گیج، واله، مستهام، هامی، کالیو، خلاوه، پکر، آسیون، کالیوه رنگ، گیج و گنگ، کالیوه، گیج و ویج، آسمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خر شدن
تصویر خر شدن
فریب خوردن، احمق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگردا
تصویر سرگردا
سرگیجه، دوار سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغردن
تصویر فرغردن
مرطوب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگردان
تصویر برگردان
پسوند متصل به واژه به معنای برگرداننده مثلاً نوار برگردان، ترجمه مثلاً برگردان فارسی کتاب، قسمتی از لباس که به بیرون تا می شود، در موسیقی قسمت تکرار شونده در یک آواز، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، کاربن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروردن
تصویر پروردن
پروراندن، پرورش دادن، برای مثال مار را هر چند بهتر پروری / چون یکی خشم آورد کیفر بری (رودکی - ۵۱۱)، یکی بچۀ گرگ می پرورید / چو پرورده شد خواجه بر هم درید (سعدی۱ - ۱۸۹)تربیت کردن، فربه ساختن، کنایه از آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
سر سنگین، ناخشنود، خشمناک، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
(خَ گِ)
قریه ای از قرای جام است و لسترنج درباره آن چنین گوید: نام یکی از شهرهای مهم خواف است، این نام شهر خرجرد مشهور است ولی ابن حوقل آنرا بصورت خرگرد ضبط کرده، همچنین شهر فرگرد در یک منزلی خاور خرگرد که یاقوت آنرا فرجرد و فلجرد ضبط نموده است کوسوی یا کوسویه نزدیک برود خانه هرات و در شمال خرگرد واقع و بزرگترین این هر سه شهر بود و یک سوم شهر بوشنج که مجاور آن و خراسان بود وسعت داشت. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 383). تولد جامی در خرگرد اتفاق افتاده است، و این خرگرد از نواحی ولایت جام است و این آن قصبه ای نیست که در اطراف مقبرۀ شیخ احمد جام (ژنده پیل) بنام تربت جام وجود دارد. (حاشیۀ ص 562 تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ترجمه حکمت). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: دهی است از دهستان رودمیان خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری رودسر راه شوسۀ عمومی تربت حیدریه به نیازآباد. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن اتومبیل رو است. در این آبادی بنائی است قدیمی که در آن شاهرخشاه دارالخلافه داشته است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خر کردن
تصویر خر کردن
با تملق او را فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکردن
تصویر برکردن
بلند کردن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
راندن وخواندن ستور ومرکب از (هر) حکایت صوت در راندن و خواندن ستوران و (کردن) که فعلمعین است)
فرهنگ لغت هوشیار
پستاندار یست عظیم الجثه و علفخوار از راسته سم داران جزو دسته فردسمان که هم در اندامها جلو و هم اندامها عقبی در هر یک دارا سه انگشت منتهی بسم است. این پستاندار مخصوص نواحی گرم زمین است و در افریقا و جزایر مالزی میزید. کرگدن دارا پوستی ضخیم است و بر روی بینی افراد گونه های افریقا یی دو شاخ و در گونه های آسیایی یک شاخ موجود است. بلندی شاخها گاهی تا یک متر هم میرسد. کرگدن بسرعت می دود و چون بسیار با قدرت است حیوانات دیگر از مقابله با وی هراس دارند. تنها دشمن این جانور انسان است که بمنظور استفاده از شاخ و پوست ضخیم و با مقاومتش آنرا شکار میکند. کرگدن بطور انفراد و گاهی یک زوج (نر و ماده) در جنگلها دور دست مرطوب و دور از سکنه بسر میبرد کرگندن کرکزن. یا کرگدن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغردن
تصویر فرغردن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکردن
تصویر درکردن
خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسیدن
تصویر خرسیدن
پوسیدن، گندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگردان
تصویر برگردان
کاربن، کپیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربردن
تصویر بربردن
بالا بردن، افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
شروع کردن، آغاز کردن، سردادن
فرهنگ لغت هوشیار
در عسل یا شکر و جز آن حفظ کردن و بعمل آوردن دارویی یا میوه ای آماده کردن اطراء تطریه: (همه را کوفته و بیخته باب غوره بپرورند) (ذخیره خوارزمشاهی)، پرورده شدن تربیت یافتن، حمایت کردن، پرستش کردن پرستیدن، نهادن قرار دادن مواضعه کردن، آموختن تع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردکردن
تصویر خردکردن
از هم پاشیدن ریز ریز کردن، کشتن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر گردن
تصویر خر گردن
گردن کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواردن
تصویر خواردن
تناول کردن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
عضبناک خشمگین، متکبر خود پرست مغرور، ناخشنود ناراضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردی
تصویر سرگردی
درجه و رتبه سر گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
سراسیمه، حیران، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
سر گردانی حیرت، حالتی که به شخص دست میدهد و به سبب آن پندارند که اطاق و اشیا دور سر او میچرخند دوار سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروردن
تصویر پروردن
((پَ وَ دَ))
پروراندن، در عسل یا شکر و مانند آن پختن، آموختن، تعلیم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خر کردن
تصویر خر کردن
((خَ. کَ دَ))
فریب دادن، فریفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگردان
تصویر سرگردان
((~. گَ))
سرگشته، آواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگران
تصویر سرگران
((~. گِ))
خشمگین، بی مهر، متکبر، ناخشنود، مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
مدارا کردن، با کسی ساختن، شروع کر دن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگردان
تصویر برگردان
((بَ گَ))
برگردانده شده، ترجمه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگردان
تصویر برگردان
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره