معنی فرغردن - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با فرغردن
فرغردن
- فرغردن
- آغشتن. سرشتن. (یادداشت به خط مؤلف). خیسانیدن. تر کردن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فرغاریدن شود
لغت نامه دهخدا
فرغرده
- فرغرده
- خیساننده نیک تر کرده، آغشته خمیر کرده بهم پیوسته: علم اندر نور چون فرغرده شد پس ز علت نور یابد قوم لد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
فروردن
- فروردن
- پروردن و پرورش دادن و تربیت کردن، تعلیم کردن و آموزاندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فرغرده
- فرغرده
- آغشته و به هم سرشته. (برهان) :
علم چون در نور حق فرغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد.
مولوی.
رجوع به فرغار و فرغاریدن شود
لغت نامه دهخدا