جدول جو
جدول جو

معنی خرنک - جستجوی لغت در جدول جو

خرنک
(خَ رَ)
نام وی محمد و او از رؤسا و امیران غور بوده و درشجاعت چون رستم. امیر علاءالدین محمد خوارزمشاهی وی را در مرو بحکومت گذاشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 52)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرنش
تصویر خرنش
صدای خرخر، خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید
خرخر، خرناس، خره، خراخر، غطیط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروک
تصویر خروک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردک
تصویر خردک
خرد، ریز، کوچک، هر چیز تقسیم شده به قسمت های کوچک تر و اندک تر مثلاً پول خرد، خردسال، ریزۀ هر چیز، خرده، ریزریز، بی اهمیت، زیردست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرند
تصویر خرند
آجرچینی لبۀ باغچه یا جوی و مانند آن، برای مثال تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد / گوزن تا همی از شیر پر کند پستان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، آذربویه، خلخان، آذربو، اشنیان، شنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرسک
تصویر خرسک
خرس کوچک، بچه خرس، نوعی قالی با پرزهای بلند، نوعی بازی که خطی دایره وار بر زمین می کشند و یکی در میان آن دایره می ایستد و بازی کنان دیگر پیش می روند و او را می زنند و او با پای خود به آن ها می زند و پایش به هر کس بخورد او را به جای خود در میان خط می کشد، برای مثال استاد معلم چو بود بی آزار / خرسک بازند کودکان در بازار (سعدی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمک
تصویر خرمک
مهرۀ سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال ببندند، چشم زد، برای مثال ترسم چشمت رسد که سخت خطیری / چون که نبندند خرمکت به گلو بر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ)
نام دهی است از دهات بلخ آنرا خورنق نیز می گویند. (از معجم البلدان یاقوت حموی). رجوع به المعرب جوالیقی ص 126 شود
لغت نامه دهخدا
(خِ چَ)
خرچه. کاله. کالک. سبز. سفچه. کمبزه. کمبیزه. (یادداشت بخط مؤلف). میوه ای است که از بوته بعمل می آید چون هندوانه و خربزه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صدا و خراخری که بسبب گلو فشردن از گلو یا در هنگام خواب از بینی آدمی برمی آید. (برهان قاطع) (آنندراج). بانگ خفته. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
نام قریتی بوده است بسمرقند و بین آنجا و سمرقند سه فرسخ راه است. قبر امام اهل حدیث محمد بن اسماعیل بدانجا میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تُ)
مهرۀ الوانی را گویند که بجهت دفع چشم زخم بر بازو و گردن اطفال بندند، و به این معنی بجای تاء قرشت میم هم آمده است. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع این کلمه مصحف ’خرمک’ آمده است. صاحب انجمن آرای ناصری میگوید این مهره ملون باشد به دو سه لون
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک. واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری طرخوران و 18 هزارگزی تفرش و 6 هزارگزی بند ساوه. ناحیه ای است واقع در دامنۀ کوهسار با آب و هوای مناطق سردسیری و دارای 400 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک وفارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و گردو و بادام و توتون و بن شن و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم و گلیم بافی است و راه مالرو میباشد. مزرعه: خرک، ون آباد، سارک، قنات ولی، حاجی خلیل جزء این ده است. در کوه قزل قیه طلا و در کوه دمرپوخی آهن وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
غطیط. خرخر. خرناسه. نفیر. آواز گلو در خواب. آواز درشت خیشوم بعض خفتگان. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به خرناسه شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ مَ)
مصغر خرم. (از برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ مَ)
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در سه هزارگزی جنوب نیشابور. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب از قنات و محصول غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام قصری به نیشابور بروزگار غزنویان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ مَ)
خرمهره، یعنی مهره ای از شیشۀ سیاه و سفید وکبود که جهه دفع چشم زخم بر گردن کودکان بندند و خرتک نیز گویند. (از برهان) (ناظم الاطباء) :
ترسم چشمت رسد که سخت خطیری
چونکه نبستند خرمکت بگلو بر.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(خِ سَ)
تصغیر خرس. (برهان قاطع). خرس کوچک. (ناظم الاطباء) ، فرش و پلاسی است پشم دار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
ای جل خرسک تکلتو را مکن
غیب و در بر سر تو هم در توبره.
نظام قاری.
ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی
خدمات جل خرسک برسان ایشان را.
نظام قاری.
تاک را از برگها در زیر خویش پوست تخت پاره پاره و سرو را از بارها... جل خرسک تکه تکه. (طغرا، از آنندراج).
، نوعی از بازی هست و آنچنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدرون خط بجای خود آورد، و این بازی را عربان حجوره گویند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرای ناصری) (ازآنندراج) ، مهره ای بود که کودکان ازبهرچشم بد بندند و خرزیان فروشند دو سه رنگ بود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
نام قریه ای بوده است از قرای نیشابور. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام رودی است که از کوه دررود برمی خیزد و به پشت فروش و اسقریش و دیگر مواضع میرود. حمدالله مستوفی آرد: آب خجنک از آن کوهها (= کوه دررود) برمیخیزد و در آن دیه ها (= پشت فروش و اسقریش) منتهی میشود. طولش چهارفرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 227). درپاورقی نزهه القلوب این کلمه بصورت های حجنک و خجند جرجک، فحنک، بجک، خردان خران، فرچک، صحیک آمده است
لغت نامه دهخدا
(خُرْ وَ)
سرگین گردانک را گویند که خنفساست و آنرا بشیرازی خروک تس کس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیستمین ازخانان اوزبک خیوه از 1126 تا 1127. وی پس از ((یادگار)) بحکومت رسیده است. (طبقات سلاطین اسلام ص 250)
ابن بیروشنک پدر ویرک پدر میشخوریار پدر منوچهر پادشاه پیشدادی است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 12)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
اصل و بنا و ابتدا. (آنندراج). ریشه و اصل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرنه
تصویر خرنه
غرش جانوران مانند گربه و ببر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردک
تصویر خردک
اندک. یا خردک خردک. اندک اندک کم کم
فرهنگ لغت هوشیار
خرس کوچک خرس کوچک بچه خرس، نوعی بازی و آن چنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدورن خط بجای خود آورد، قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بد نقشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
جرقه (آتش) برق (آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
ردیفی از آجر که روی زمین کنار جوی یا باغچه جنب یکدیگر چینند خشتکاری اطراف باغچه و کنار صفه و ایوان، ردیف رده قطار، گیاهی است شبیه اشنان که بدان رخت شویند و اشخار و قلیا از آن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنش
تصویر خرنش
آوایی که از دهان خوابیده شنیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنق
تصویر خرنق
بچه خرگوش، آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرند
تصویر خرند
((خَ رَ))
ردیفی از آجر که روی زمین، کنار نهر یا باغچه، پهلوی هم چینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرنه
تصویر خرنه
((خُ نَ یا نِ))
غرش جانوران مانند گربه و ببر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرسک
تصویر خرسک
((خِ سَ))
خرس کوچک، بچه خرس، قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بدنقشه در ابعاد مختلف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
((خَ فَ))
جرقه (آتش)، برق (آتش)
فرهنگ فارسی معین