جدول جو
جدول جو

معنی خرسک

خرسک
(خِ سَ)
تصغیر خرس. (برهان قاطع). خرس کوچک. (ناظم الاطباء) ، فرش و پلاسی است پشم دار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
ای جل خرسک تکلتو را مکن
غیب و در بر سر تو هم در توبره.
نظام قاری.
ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی
خدمات جل خرسک برسان ایشان را.
نظام قاری.
تاک را از برگها در زیر خویش پوست تخت پاره پاره و سرو را از بارها... جل خرسک تکه تکه. (طغرا، از آنندراج).
، نوعی از بازی هست و آنچنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدرون خط بجای خود آورد، و این بازی را عربان حجوره گویند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرای ناصری) (ازآنندراج) ، مهره ای بود که کودکان ازبهرچشم بد بندند و خرزیان فروشند دو سه رنگ بود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا